
روث وداک، زبانشناس برجستۀ اتریشی، در فصل اول کتاب خود، سیاست ترس، مینویسد «در وضعیتهای بحرانی، سیاستمداران و رسانهها گرایش پیدا میکنند تا فرایندهای پیچیدۀ تاریخی را به کاریکاتورهای سادهای تقلیل دهند که اجازۀ ساختهشدنِ دوگانههای مانوی را میدهد: دوستان در برابر دشمنان؛ متجاوزان در مقابل قربانیان؛ خوبها رویاروی بدها». این فرایند، تا حدودی، دربارۀ دوگانۀ قدیمی و نامآشنای «چپ و راست» نیز مصداق داشته است. بدین معنی که اگرچه دوگانۀ چپ و راست، چه در ساحت نظری و چه در سطح سیاستورزیِ عملی، از انقلاب فرانسه به این سو وجود داشته است، اما در موقعیتهای بخصوصی بار هویتی پررنگتری پیدا کرده است. در این دورهها، ناگهان تعهد به آرمانهای چپ یا راست یا، از آن مهمتر، اثباتِ اینکه چپگرا یا راستگرا نیستید اهمیت دوچندانی پیدا میکند. درواقع، در این موقعیتها، بنا به اینکه جوّ زمانه کدام سو باشد، چپ یا راست بودن میتواند به وِردی اثربخش برای مقبولیت و پیشرفت، یا نفرینی کارا برای طرد و تضعیف تبدیل شود. به نظر میرسد امروز نیز در یکی از این دورهها به سر میبریم که از نشانههای آشکار آن ظهور روزافزون افراد یا گروههایی است که، با عناوین مختلف، آنها را «راست افراطی» نامیدهاند.
در سالهای اخیر، نام شخصیتهای پرسروصدای زیادی با راست افراطی گره خورده است. شاید از همه مهمتر دونالد ترامپ، رئیسجمهور سابق ایالاتمتحده، باشد و در ردۀ بعدی میتوان افراد دیگری را نام برد، مثل جاییر بولسونارو، رئیسجمهور سابق برزیل، ویکتور اوربان، نخستوزیر سابق مجارستان، مارین لوپن، نامزد سرسخت ریاستجمهوری در فرانسه، و نایجل فاراژ، سیاستمدار بریتانیایی و مدافع جنجالی برگزیت. البته این فهرست را میشود با …