
گرانتا — اسم فقط صمیمیت با خود نمیآورد، بلکه حد و مرز آن را هم مشخص میکند؛ اسمها مرزبندیها را تعیین میکنند. من اسمهایی دارم که فقط اعضای خانوادهام با آن صدایم میزنند و در طول زندگیام اسمهای دیگری هم داشتم که حالا دیگر کنارشان گذاشتهام.
یک زمانی ویکی بودم. البته والدینم، اوایل، آن را با حرف «وای» مینوشتند؛ از یک جایی به بعد خودم «وای» را تبدیل کردم به «آی». بعد از دورۀ لیسانس هم کلاً اسم ویکی را گذاشتم کنار. چند سال پیش، اتفاقی، یکی از بچههای دانشگاه را دیدم که کسی هم همراهش بود پس خودم را معرفی کردم: من ویکتوریا هستم. دوستم صدایش را پیچوتاب داد و گفت «اوه! برای خودت اسم مستعار انتخاب کردی؟».
ویکتوریا «اسم مستعارم» نبود، اما کاربردش همان بود. پنج سالی میشد که بعد از تمامشدن دانشگاه دیگر از اسم ویکی برای خودم استفاده نمیکردم. ویکتوریا رسمیتر است و، خودمانیم، کمتر دوستانه است. درواقع ویکتوریا کمتر خودمانی است، چون وقتی غریبهها ویکی صدایم میکنند صمیمیتی در آن هست که حس بدی به من میدهد. من و آن همدانشگاهی قدیمی همدانشکدهای، همورودی و همرشتهای نیز بودیم و در خوابگاه هم در یک راهرو زندگی میکردیم. حتی قبل از ورود به دانشگاه هم یکدیگر را میشناختیم، البته با هم رفیق نبودیم. درواقع آن روز، وقتی گفتم ویکتوریا هستم، روی صحبتم با همکارش بود که کنارش ایستاده بود. بههرحال، آن موقع فکر کردم هر نوع توضیح اضافهای میتواند اوضاع را خرابتر کند. یادم نیست چطور آن بحث را جمع کردم، اما حال بدی که از آن اتفاق به من دست داد تا مدتی با من بود.
آنطور که من فهمیدم نامیدن یکدیگر، بهعنوان تجربهای تعاملی، نه خنثی است و نه محدود. اسمها، در مکالمهای طبیعی، بعد از معارفۀ …