
جایی در پیچوخمهای جبهۀ شرقی، در تابستان سوزانِ یورشِ بروسیلوف در ۱۹۱۶، وقتی امپراتوری روسیه خطوط قدرتهای مرکز [۱] را در هم شکسته و شاید بیشاز یک میلیون نفر طی اردیبهشت تا شهریور کشته میشوند، یک فرماندۀ توپخانه که همراه لشکر هفتم اتریش اعزام شده سخنانی معماگونه را در دفترچهای خواهد نوشت، و یک سال پیشتر نوشته است «بودههای جهان پایان ماجرا نیستند». لودویک ویتگنشتاینِ ۲۷ساله، که جزء ثروتمندترین مردان اروپا بود، این گزینه را داشت که خدمت نظامی را به تعویق بیندازد، ولی انگیزهای زاهدانه او را واداشت که به ارتش بپیوندد، هرچند هیچ گونه حس میهنپرستیای نسبت به آرمان اتریشمجارستان نداشت. پنج سال قبل از اینکه تأملات ویتگنشتاین در سنگر به هم بیامیزد و در ۱۹۲۱رسالۀ منطقیفلسفی را به بار بنشاند، خطوط نامتعارف اندیشۀ او آشکار بود، و بهتندی نوشته میشدند، همان هنگام که بمبهای آتشزا در سراسر طبیعت لهستان طنین میانداختند و گاز خردل زمینها را پُر از جنازه میکرد.
میلیونز — جایی در پیچوخمهای جبهۀ شرقی، در تابستان سوزانِ یورشِ بروسیلوف در ۱۹۱۶، وقتی امپراتوری روسیه خطوط قدرتهای مرکز [۱] را در هم شکسته و شاید بیشاز یک میلیون نفر طی اردیبهشت تا شهریور کشته میشوند، یک فرماندۀ توپخانه که همراه لشکر هفتم اتریش اعزام شده سخنانی معماگونه را در دفترچهای خواهد نوشت، و یک سال پیشتر نوشته است «بودههای جهان پایان ماجرا نیستند». لودویک ویتگنشتاینِ ۲۷ساله، که جزء ثروتمندترین مردان اروپا بود، این گزینه را داشت که خدمت نظامی را به تعویق بیندازد، ولی انگیزهای زاهدانه او را واداشت که به ارتش بپیوندد، هرچند هیچ گونه حس میهنپرستیای نسبت به آرمان اتریشمجارستان نداشت. پنج سال قبل از اینکه …