
ایان — یکی از دوقلوهای چهارساله ام خیلی به مرگ فکر میکند. دلش میخواهد همه چیز را دربارۀ مردن بداند. دائم از من میپرسد وقتی آدمها میمیرند چه میشود. اول کمی تعجب میکردم که چه دلبستگی عمیقی، بهقول خودش، به «مُردیده ها» دارد، ولی کمکم فهمیدم هر وقت ساکت بوده به مرگ فکر میکرده.
هر شب قبل از خواب از من میپرسد «میشه بیشتر به من بگی وقتی آدما میمیرن چی میشه؟».
و من جواب میدهم «بدنشون از کار میافته. قلبشون دیگه کار نمیکنه».
«نانا هم اینجوری شد؟».
نانا، پدرم و پدربزرگ بچه ها، نوامبر سال گذشته درگذشت. دوقلوها فقط یک بار سال ۲۰۱۹ وقتی برای دیدن خانواده به هند رفته بودیم او را دیده بودند، قبل از تولد سه سالگیشان. البته همیشه سعی میکردیم در فیس تایم با هم حرف بزنیم. قرار بود اوایل پارسال هم سر بزنیم که کرونا آمد و نشد. پدرم کمکم مریض تر و افتاده تر شد و تنهایی و انزوای قرنطینه و خدمات بهداشتی و درمانی ضعیفِ این مدت او را از پا انداخت.
کودکان پیش دبستانی فقط با مشاهدۀ غم و غصۀ والدین مرگ را درک میکنند. این قضیه درمورد فرزندان من هم صادق است: برای فوت پدرم رفتم هند و بعد از مراسم یک هفته ماندم و اندوهم را از بچه هایم پنهان نکردم. هم میخواهم بدانند پدربزرگشان درگذشته است و هم میخواهم، دستکم از لابلای خاطراتم، او را بشناسند. همینطور میخواهم نشان دهم صحبت از مرگ، که دوشادوش زندگی است، غیرطبیعی نیست، بهخصوص که این روزها کل جهان درگیر بحران همه گیری بیسابقه ای است و فرزندانم بیشتر از قبل میبینند من و همسرم راجع به مرگ حرف میزنیم.
من عمیقاً به این موضوع واقفم که بزرگترها تمایل ندارند پیش بچه ها از مرگ صحبت کنند (حتی اجتناب هم میکنند) و معمولاً نمیگذارند …