
مونتل چیزهایی راجع به عطش انسان به معاشرت میداند و اینکه چنین عطشی میتواند ما را تا کجا پیش ببرد. پدرش برای او داستانهایی راجع به سینانون تعریف کرده بود، فرقهای بدنام در خلیج سانفرانسیسکو که خودش در نوجوانی در آن عضویت داشت. ولی دانستههای او فقط بهخاطر قصههای پدرش نبود. او هرکجا که میرفت، زبان فرقهگرایانه میشنید و احساس میکرد «زندگی هرروزۀ ما آغشته به آن است». بنابراین، شروع کرد به بررسی اینکه فرقهها و گروههای فرقهگون چطور از زبان برای تأثیرگذاری بر ما استفاده میکنند. کتاب آخرش، فرقهگرا، نتیجۀ این بررسی است.
ریوایر — سال گذشته در رویداد آنلاینی شرکت کردم که دو تن از نویسندههای محبوبم هم در آن بودند. تا آن موقع در رویدادهای آنلاین زیادی با موضوع کتاب شرکت کرده بودم، ولی این یکی فرق داشت.
ارتباط تصویریمان سریع و سنگین پیش میرفت. مکالمه گرم، حمایتگرانه و نشاطبخش بود.
قبل از پایان رویداد، همگی تصمیم گرفتیم که اجتماع آنلاین خودمان را تشکیل دهیم. در عرض ۲۴ ساعت، گروهی در اِسلَک تشکیل دادیم و یکی از اعضای خوشذوق صفحۀ اکسلی درست کرد تا تصمیم بگیریم کدام کتاب را اول بخوانیم. اینجا بود که آماندا مونتل را دیدم.
مونتل چیزهایی راجع به عطش انسان به معاشرت میداند و اینکه چنین عطشی میتواند ما را تا کجا پیش ببرد. پدرش برای او داستانهایی راجع به سینانون تعریف کرده بود، فرقهای بدنام در خلیج سانفرانسیسکو که خودش در نوجوانی در آن عضویت داشت.
ولی دانستههای او فقط بهخاطر قصههای پدرش نبود. او هرکجا که میرفت، زبان فرقهگرایانه میشنید و احساس میکرد «زندگی هرروزۀ ما آغشته به آن است». بنابراین، شروع کرد به بررسی اینکه فرقهها و گروههای فرقهگون چطور از زبان برای …