
خانه فقط جایی برای آسایش جسم ما نیست، بلکه شاید بیشازآن دغدغهای فکری است، چیزی که تمام عمر به آن فکر میکنیم، برای زیبایی و تمیزیاش تلاش میکنیم و آن را نمادی از شخصیت خودمان میشماریم. وقتی زندگی در خانۀ جدیدی را شروع میکنیم، یا لحظهای که برای آخرینبار از خانهای پا بیرون میگذاریم، تخیلات و خاطرات به ما هجوم میآورند. انگار ما رنگِ خانههایی را میگیریم که در آن زیستهایم. دبورا لیوی، نویسندۀ بریتانیایی، دربارۀ خانههای واقعی و خیالی زندگیاش نوشته است.
گاردین — نیویورک؛ رفتم سنترال پارک. داشتم از گرمیِ هوا و خستگیِ پرواز پس می افتادم. زیر درختی نزدیک ورودیِ پارک ولو شدم. همینطور که دراز کشیده بودم و از بین برگها آسمان وسیعِ آمریکا را تماشا می کردم، چشمم به چیزی افتاد که از درخت آویزان بود. کلید بود. با روبانی سرخرنگ به شاخه ای آویزانش کرده بودند و همانجا مانده بود. با خودم گفتم شاید از قصد گذاشته اند بماند چون دیگر نمی خواهند به خانه ای که این کلیدش بوده بازگردند. یا شاید میخواسته اند با این نشانه دورهای از زندگی خود را به پایان برسانند. همیشه هاله ای از رمزوراز دور کلیدها هست. وسایلی اند برای ورود و خروج و باز و بسته کردن در خانه هایی که بعضیهایشان را دوست داشته ایم و بعضی دیگر را نه.
همراه ارواح خیال پردازان دیگر، بیشتر عمرم پشت شیشۀ بنگاه های املاک صورت چسبانده بودم و چشم تیز کرده بودم تا خانۀ خودِ خودم را که نمیتوانستم بخرم پیدا کنم. ولی باور داشتم وقتی بزرگ شدم یک روز کلید خانۀ خودم را در دست خواهم داشت، خانه ای با پیچ امین الدوله و چند بهارخواب. در همین حال، صدایی ضعیف موذیانه در گوشم زمزمه میکرد که «این خانه واقعی نیست، هیچوقت به …