اکثر روزهای زندگی‌ ام را در فکر خانه‌ هایی شب کرده‌ ام که توان خریدشان را ندارم<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

اکثر روزهای زندگی‌ ام را در فکر خانه‌ هایی شب کرده‌ ام که توان خریدشان را ندارم

در آن خانۀ بزرگ و زیبای رؤیاهایم، بچه‌هایم هنوز کنارم زندگی می‌کنند

فصلنامه ترجمان علوم انسانی

۸ دقیقه مطالعه

bookmark
اکثر روزهای زندگی‌ ام را در فکر خانه‌ هایی شب کرده‌ ام که توان خریدشان را ندارم

خانه فقط جایی برای آسایش جسم ما نیست، بلکه شاید بیش‌ازآن دغدغه‌ای فکری است، چیزی که تمام عمر به آن فکر می‌کنیم، برای زیبایی و تمیزی‌اش تلاش می‌کنیم و آن را نمادی از شخصیت خودمان می‌شماریم. وقتی زندگی در خانۀ جدیدی را شروع می‌کنیم، یا لحظه‌ای که برای آخرین‌بار از خانه‌ای پا بیرون می‌گذاریم، تخیلات و خاطرات به ما هجوم می‌آورند. انگار ما رنگِ خانه‌هایی را می‌گیریم که در آن زیسته‎ایم. دبورا لیوی، نویسندۀ بریتانیایی، دربارۀ خانه‌های واقعی و خیالی زندگی‌اش نوشته است.

گاردین — نیویورک؛ رفتم سنترال‏ پارک. داشتم از گرمیِ هوا و خستگیِ پرواز پس‏ می ‏افتادم. زیر درختی نزدیک ورودیِ پارک ولو شدم. همین‏طور که دراز کشیده بودم و از بین برگ‏ها آسمان وسیعِ آمریکا را تماشا می‏ کردم، چشمم به چیزی افتاد که از درخت آویزان بود. کلید بود. با روبانی سرخ‏رنگ به شاخه‏ ای آویزانش کرده بودند و همان‏جا مانده بود. با خودم گفتم شاید از قصد گذاشته ‏اند بماند چون دیگر نمی ‏خواهند به خانه‏ ای که این کلیدش بوده بازگردند. یا شاید می‏خواسته ‏اند با این نشانه دوره‏ای از زندگی خود را به پایان برسانند. همیشه هاله ‏ای از رمزوراز دور کلیدها هست. وسایلی‏ اند برای ورود و خروج و باز و بسته کردن در خانه‏ هایی که بعضی‏هایشان را دوست داشته ‏ایم و بعضی دیگر را نه.

همراه ارواح خیال‏ پردازان دیگر، بیشتر عمرم پشت شیشۀ بنگاه‏ های املاک صورت چسبانده‏ بودم و چشم تیز کرده‏ بودم تا خانۀ خودِ خودم را که نمی‏توانستم بخرم پیدا کنم. ولی باور داشتم وقتی بزرگ شدم یک روز کلید خانۀ خودم را در دست خواهم داشت، خانه ‏ای با پیچ امین‏ الدوله و چند بهارخواب. در همین حال، صدایی ضعیف موذیانه در گوشم زمزمه می‏کرد که «این خانه واقعی نیست، هیچ‏وقت به …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره ۲۰ فصلنامه ترجمان علوم انسانی (پاییز ۱۴۰۰) منتشر شده است.