
انسانِ عادی مگر از زندگی چه میخواهد؟ همسری مهربان، شغلی باثبات و مفید، و جامعهای بسامان. دانیل گلمن میگوید راز دستیابی به نیازهای اساسی بشر تسلط بر هیجانات است: اگر احساساتت را کنترل کنی و رفتارت درست باشد، صاحبکارت تو را اخراج نمیکند و هیچگاه با همسرت پرخاش نخواهی کرد. گلمن در کتاب پرفروش خود، که ۲۵ سال پیش منتشر شد و تاکنون پنج میلیون نسخه از آن به فروش رفته و به ۴۰ زبان ترجمه شده، مفهوم «هوش هیجانی» را جا انداخت و آن را راز خوشبختی دانست. اما آیا واقعاً هوش هیجانی میتواند مشکلات ما را حل کند؟
نیویورکر — پدر و مادر من خیلی کاری به تربیت اخلاقی من نداشتند، اما وقتهایی که میخواستند این کار را انجام دهند، پندها و هشدارهایشان را همیشه از طریق کتاب به اینجانب ابلاغ میفرمودند، اکثراً هم با کتابهای پُرفروش روانشناسی عامهپسند. دو مورد از این کتابها بهخوبی در خاطرم مانده است: بازگشت اوفلیا به زندگی: نجاتِ خودهای دختران نوجوان [۱]، نوشتۀ مری پیفر، و کتاب هوش هیجانی [۲]، نوشتۀ دانیل گلمن.
از خواندن اولی کاملاً راضی بودم. هیچکدام از سرکشیهای من بهاندازۀ آنهایی که پیفر در کتابش آورده بود هشداردهنده یا هیجانانگیز نبود؛ نه مواد مخدر، نه ناخنکزدن به قفسۀ مشروب خانواده و نه لاکزدنهای غیرمتعارف. وقتی داستانهای او را دربارۀ رفتار بد میخواندم خوشم میآمد و حتی به خودم افتخار میکردم. اما حسی به من میگفت که کتاب دوم قرار است دربارۀ نقصهای بارزتر من صحبت کند، پس آن را کنار گذاشتم. من یک «نو-جوان عصبی» بودم، با زبانی تندوتیز که حصاری از سیمخاردار دور خودم کشیده بودم، سلاحی که به نظرم داشتنش برای هر دختری با یک اسم خندهدار که خارج از آمریکا متولد شده بود لازم بود تا …