
همۀ ما کمابیش درگیر اختلاف نظرهایی شدهایم که در آن بدون اندکی شک و تردید خود را برحق بدانیم و شخص مخالفمان را اهریمنی خبیث ببینیم. در این موقعیتها فقط پیروزی صددرصدی است که راهحلی ممکن به نظر میرسد، پیروزیای که پس از جنگی تمامعیار حاصل میشود. آماندا ریپلی، در کتاب جدیدش، میگوید وقتی در دام چنین دعواهایی افتادید، باید به نقطهای که در آن ایستادهاید شک کنید. او برای بیرونآمدن از اینگونه مخمصهها راهکارهایی دارد.
نیویورک تایمز — در اواخر دهۀ ۱۹۷۰، جِی و لورنا وارد دفتر حقوقی گَری فریدمن شدند. بعد از سالها زندگی مشترک تصمیم گرفته بودند از هم جدا شوند، اما نمیخواستند با دعوا و مرافعه طلاق بگیرند، بلکه کسی را میخواستند که کمکشان کند با کمترین تندی و پرخاشِ ممکن بافتۀ زندگیشان را از هم باز کنند. امیدوار بودند فریدمن آن شخص باشد.
فریدمن وکالت پرونده را قبول نکرد. کار ناپسندی به نظر میآمد که وکیل واحدی وکالت دو طرف یک دعوا را بپذیرد. هیچوقت چنین چیزی نشنیده بود. او با شرمندگی به دوستان قدیمیاش گفت که لازم است هرکدام مشاور حقوقی جداگانهای بگیرند. اما جِی و لورنا اصرار داشتند. فریدمن، از زمانی که وکیلی جوان بود و در دادگاهها خوش میدرخشید، از خصومتی که در این دادگاهها به چشم میدید بیزار بود. به همین خاطر تصمیم گرفت این پیشنهاد نامعمول را یک بار امتحان کند.
طی دهههای بعد، ایدۀ میانجیگری در رسیدگی به پروندهها بهسرعت باب شد. فریدمن به صدها زوج کمک کرد طلاقشان را نهایی کنند. همینطور برای حلوفصل دیگر پروندههای دعواهای ریشهدار، مثل پروندۀ خبرسازِ نزاع کارگر و کارفرما در ارکسترسمفونی سانفرانسیسکو، تلاش کرد. بنابراین، وقتی جلسات شورای اجتماع محلی۱ میور …