۱. توماس هابز فیلسوف انگلیسی قرن هفدهم، در فصل دوم لویاتان دربارۀ وضع طبیعی انسان که از آن با عنوان «جنگ همه بر ضد همه» تعبیر میکند، مینویسد:
مفهوم حق و ناحق و عدالت و بیعدالتی، در آن وضع [وضع طبیعی] معنایی ندارد. وقتی قدرتی عمومی در کار نباشد، قانونی هم وجود ندارد؛ و وقتی قانون وجود نداشته باشد، عدالتی متصور نیست... [اینها] صفات آدمیانی هستند که در جامعه زندگی میکنند، نه آدمیان تنها و منزوی.[۱]
مسئلهای که در این گفتار هابز اهمیت دارد، این است که تا پیش از تأسیس دولت، عقلانیت و نظم عمومی وجود ندارد که دولتی مبتنی بر آن تأسیس شود؛ بلکه انسانها تازه با تأسیس دولت، وارد نحوی عقلانیت و نظم جمعی میشوند. به عبارت دیگر اینگونه نیست که جامعهای وجود داشته باشد و بعد دولتی را تشکیل دهد، بلکه جامعه خود با تأسیس دولت شکل میگیرد.
جان لاک دیگر فیلسوف انگلیسیِ همان عصر، در رسالهای در نقد هابز مینویسد:
انسانهای مستقل و برابر با یکدیگر مینشینند و... باهم برای آغاز و تشکیل یک حکومت مذاکره میکنند... تمام جوامع سیاسی از اتحاد داوطلبانه و توافقات دوجانبۀ انسانها که آزادانه برای انتخاب حکومتهایشان و نیز شکل حکومتشان به تعامل پرداختند، آغاز شدند.[۲]
در نظر لاک، اگرچه در وضع طبیعی «انسانها با یکدیگر بر طبق عقل زندگی میکنند» [۳]، اما در این وضعیت، بهرهمندی آنها از حقوقشان «بسیار نامطمئن و غیرایمن» [۴]است. لذا با تشکیل دولت بهدنبال آناند تا «بهشیوۀ بهتری از خودشان، آزادی و داراییشان حفاظت کنند». [۵] بر این اساس، دولت و نظام حقوقی آن، از ابتدا مبتنی بر اصولی شکل میگیرد که همواره برقرار بوده و دولت برای حراست بیشتر از همان اصول تشکیل شده است. این اصول بر دولت مقدماند و دولت بر …