
تجربـۀ حضـور در جمعیت معـمـولاً عمیق و فـراموشنشدنی است. حضـور در استـادیـومی چنددههزارنفره، راهرفتن در کنار جمعیتی انبوه در تظاهرات، یا شادیکردن دوشادوش آدمهای دیگر در جشنی بزرگ. همهگیری کرونا تجربۀ این حضور در جمع را برایمان ناممکن کرده است، اما آن خاطرهها زندهاند. اُلیویا لینگ، نویسندۀ تحسینشدۀ بریتانیایی، در سال حسرت حضور در جمعیت، از معناهای گوناگون جمعیت در آثار ادبی و هنری نوشته است، از جمعیتهای شاد، غمزده، جسور، ترسان یا سرگردان.
گاردین— نیویورک که بودم، وقتی خیلی احساس تنهایی و دلتنگی میکردم، کاری که بیشتر مایۀ تسلی خاطرم میشد این بود که خیابان برادوی یا حاشیۀ رودخانۀ ایست را تنها، ولی همراه هزاران غریبۀ دیگر، قدم بزنم. غصه هایم میان جمعیت انبوه مردم گم میشد و احساس میکردم بار سنگین اندوه را از شانهام پایین گذاشته ام. جزئی از کل و، به قول والت ویتمن، قطرهای در «دل اقیانوس خروشان، درون جمعیت انبوه» بودم و دیگر خبری از آن تنهایی نبود.
تا سال پیش، ویژگی اصلی این شهر همین جمعیت انبوه مردم بود. شب و روز دور هم جمع میشدند، باعجله از خیابانها میگذشتند، پارکها را بیهدف گز میکردند، و در اعتراضها و کنسرتها و مسابقات فوتبال، مثل زنبورهای دور کندو، از سر و کول هم بالا میرفتند. تا قبل از کرونا، هر فیلمی که میخواست حال و هوای ترس ایجاد کند کافی بود یکی از شهرهای بزرگ جهان را خالی از سکنه نشان دهد تا فوراً عمق فاجعه نشان داده شود. از فیلم «من افسانه هستم» [۱] در نظر بگیرید تا فیلم «۲۸ روز بعد» [۲]، در همۀ موارد، عنصر اصلیِ فاجعه همین شهر خالی از سکنه است.
در این فیلمها وقتی میبینیم هیچ آدمی در صحنه نیست، ناراحت میشویم ولی همیشه هم اینطور نبوده که از …