همه‌گیری همۀ ما را تا سرحد مرگ خسته کرده است<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

همه‌گیری همۀ ما را تا سرحد مرگ خسته کرده است

در این دوره بهتر از همیشه فهمیده‌ایم که به حضور دیگران نیاز داریم، نه ارتباط با آن‌ها

فصلنامه ترجمان علوم انسانی

۱۳ دقیقه مطالعه

bookmark
همه‌گیری همۀ ما را تا سرحد مرگ خسته کرده است

قرنطینه که شروع شد، خیلی‌ها نفس راحتی کشیدند. برای مدتی از دستِ رفت‌و‌آمدهای فلاکت‌بارِ اول صبح، و نشستن پشت میزهای کسالت‌بار اداره خبری نبود. کار در خانه راحت به نظر می‌رسید و خبری از همکارها و رئیس‌های ناخوشایند هم نبود. اما حالا، بعد از یک سال و نیم، آنچه برایمان باقی مانده است خستگی‌ای است بی‌پایان، خستگی‌ای که انگار سال‌ها استراحت هم نمی‌تواند آن را از تنمان در کند. چرا این‌قدر خسته‌ایم؟ بیونگ‌چول هان جوابی برای این سؤال دارد.

نیشن — کووید ۱۹ آینه‌ای است که بحران‌های جامعه‌مان را بازمی‌تاباند و نشانگان آسیب‌شناختی‌ای را که پیش از همه‌گیری وجود داشته‌اند مشهودتر عرضه می‌کند. یکی از آن‌ها خستگی است. همۀ ما به‌نوعی احساس می‌کنیم که خیلی خسته‌ایم، خستگی‌ای بنیادی که مثل سایه همه‌جا و همه‌وقت همراه ماست. اما طی این همه‌گیری حتی احساس خستگی بیشتری کرده‌ایم. بطالتِ تحمیل‌شده به ما در زمان قرنطینه خسته‌مان کرده است. بعضی‌ها ادعا می‌کنند که ممکن است زیباییِ فراغت را از نو کشف کنیم و از سرعت زندگی کاسته شود. درواقع، آنچه بر زمان قرنطینه مسلط است نه فراغت و آهستگی، بلکه خستگی و افسردگی است.

چرا این‌قدر احساس خستگی می‌کنیم؟ امروزه خستگی پدیده‌ای جهانی به نظر می‌رسد. ده سال پیش، کتابی به نام جامعۀ فرسودگی [۱] منتشر کردم و در آن خستگی را به‌مثابۀ بیماری‌ای وصف کردم که «جامعۀ نئولیبرال موفقیت‏محور‏» [۲] از آن رنج می‌برد. خستگی‌ای که طی همه‌گیری تجربه شد مرا مجبور کرد تا دوباره به آن موضوع فکر کنم. کار، هر چقدر هم که سخت باشد، منجر به خستگی بنیادی نمی‌شود. ممکن است پس از کار از پا بیفتیم، اما این ازپاافتادگی با خستگی بنیادی همسان نیست. کار در نقطه‌ای به پایان می‌رسد. اما اجبار به موفقیت، …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره ۲۰ فصلنامه ترجمان علوم انسانی (پاییز ۱۴۰۰) منتشر شده است.