
فضانوردان غالباً آدمهاییاند مهندسی یا پزشکی خوانده، اهل عمل، ورزیده و نترس. کسی از آنها انتظار ندارد حرفهای الهامبخش بزنند یا فلسفه ببافند، اما خیلی از فضانوردان، بعد از آنکه از سفری فضایی بازمیگردند، از تجربۀ عجیبی حرف میزنند که با دیدنِ زمین از آن بالا به آنها دست داده است: نوعی حس ابهت و عظمت، درکِ ناچیزبودن حیات انسان، و احساس خضوع و فروتنی. آنها زمینی را میبینند عاری از مرزکشی، و البته آسیبپذیر و شکننده. چطور باید این احساس را توضیح داد؟
گاردین — تردیدی نیست که فضانوردان بهترین شاهدانِ این واقعیتاند که کلید درک ابهت و شگفتیْ احساس کوچکی است. نمونهاش کاپیتان جیم لاوِل است که شب کریسمس سال ۱۹۶۸، وقتی سوار بر فضاپیمای آپولو۸ بود، دستش را جلوی پنجره بلند کرد و دید که کل سیاره دارد ناپدید میشود. بعداً گفت «فهمیدم که اگر همۀ آنچه تا به حال شناختهام پشت انگشت شستم جا شده، پس همۀ ما چقدر ناچیزیم». نیل آرمسترانگ، اولین انسانی که در تاریخ قدم بر ماه گذاشت، نیز دقیقاً همان کار را کرد. بعدها به خاطر آورد: «ناگهان به ذهنم خطور کرد که آن نخودِ کوچکِ قشنگ و آبی زمین است. شستم را بلند کردم و یک چشمم را بستم و شستم سیارۀ زمین را پشت خودش محو کرد. احساس نکردم غولم؛ احساس کردم خیلی خیلی کوچکم».
ما، طی چند دهۀ گذشته، صدها انسان را به فضا پرتاب کردهایم که اکثرشان سابقهای در مهندسی، علوم، پزشکی یا امور نظامی داشتهاند و تقریباً همۀ آنها با چشمانی بازگشتهاند که گویی برای همیشه باز ماندهاند. کهنهسربازان ناگهان از وجد حرف میزنند، ریاضیدانها از سعادت و زیستشناسان از تعالی سخن میگویند. تأثیرِ روانشناختیِ پرواز در فضا و دیدن زمین همچون نقطهای ساده اصطلاحی برای خودش دارد: …