
همۀ ما این لحظه را تجربه کردهایم: گوشی را برمیداریم، به عکسهای یک مهمانی یا سفر دوستانه نگاه میکنیم، و ناگهان حسی مبهم اما آشنا سراغمان میآید: چرا من آنجا نیستم؟ شاید چیز مهمی را از دست دادهام؟ این احساس که به آن «فومو» یا ترس از جاماندن میگویند در سالهای اخیر به یکی از شایعترین حالات ذهنی کاربران فضای مجازی تبدیل شده است، احساسی که ما را مدام نگران میکند مبادا فرصتی تکرارناشدنی را از دست بدهیم. روانشناسان و رسانهها اغلب فومو را یک اختلال میدانند و راهحلهایی برای کنترل آن پیشنهاد میکنند. اما شاید فومو چیزی بیش از یک اضطراب مدرن باشد.
آتلانتیک — معمولاً با دوستانم شوخیای میکنم که نه خندهدار است نه واقعاً شوخی است. هر زمان که بدانم نمیتوانم به دورهمی دوستانم بروم، از همه میخواهم قول بدهند بدون من خوش نگذرانند. گاه دوستانم را وادار میکنم دایرهوار بایستند و هر کدام جداگانه تعهد بدهند که اوقات بدی را سپری خواهند کرد. اگر بعد از غیبتم سری به دوستانم بزنم و از آنها بپرسم دورهمی چطور بود، انتظار دارم شانه بالا بیندازند و بگویند بد نبود، اما چیز زیادی را از دست ندادهام. اگر کسی بگوید بدون من خیلی خوش گذشت، واقعاً حس میکنم بیادبی کرده است.
من فکر نمیکنم مرکز جهان هستم و نمیخواهم مانع خوشگذرانی دوستان شوم. نه، مشکل این است که من به فومو: «ترس از جاماندن» مزمن مبتلا هستم. فکر میکنم اگر به مهمانی، قرار شام یا دورهمی کافه نروم، در زندگیِ دیوانهوار و ارزشمندم از رویدادی شادیبخش و تحولآفرین محروم شدهام و این فکر مرا عمیقاً آزار میدهد. فکر میکنم اگر این رویداد را از دست بدهم، در بستر مرگ هم به آن فکر خواهم کرد، وقتی که یکی از دوستانم با مهربانی دستم را …