
از همان قرن هجدهم که اولین تلاشها برای مطالعۀ علمی چهرهها با اندازهگیری و محاسبه و دستهبندی شکل صورت و جمجمه شروع شد، اکثر دانشمندان به نتایج آن مشکوک بودند. بااینحال، چهرهخوانی علیرغم فراز و نشیبهای بسیار، جذابیت خودش را حفظ کرده است. آدریان داب، استاد دانشگاه استنفورد، میگوید جذابیت چهرهخوانی ادامه یافت، چون مردم دوست داشتند آنچه میگوید درست باشد. نه معیارهای علمی که تأثیرگذاری عمومی این شبهعلم آن را زنده نگه داشته است.
لانگریدز — چهرهخوانی -تلاش برای تفسیر شخصیت فرد از طریق چهرهاش- از آن چیزهایی بود که اروپاییهای تحصیلکردۀ قرن نوزدهم میدانستند که بنا نیست به جایی برسد. فیلسوف آلمانی، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، در کتاب پدیدارشناسی روح (۱۸۰۶) فصل بلند و دشواری را به این اختصاص داد که چرا چهرهخوانی، و خویشاوندش جمجمهخوانی، را باید مهمل دانست. اما اروپاییها اگرچه میدانستند نباید به چهرهخوانی اعتماد کنند، باز هم مقاومت در برابر وسوسهاش را بسیار دشوار مییافتند.
این مسئله حالا هم تا حدودی صدق میکند. در سالهای ریاستجمهوری اوباما، بسیاری از ما به بازنماییهای تصویر رئیسجمهور جدید حساس بودیم، چون خوب میدانستیم که نحوۀ خواندن و تحلیل صورت افراد بهراحتی میتواند باورهای نژادپرستانۀ بسیار کهنه و عمیقاً نهادینهشده را تداعی کند. سپس، ترامپ انتخاب شد. و ما در چشمبرهمزدنی، چهرۀ او را هم تحلیل کردیم، با چهرهاش بازی کردیم و کنار صورت حیوانات به نمایش گذاشتیم. این وسوسه از کجا میآید؟
چندی پیش، توییت نویسندهای به نام مویرا وایگل توجهم را به دو جلد مجلۀ تایم جلب کرد که به فاصلۀ ۲۵ سال از یکدیگر منتشر شدهاند. جلد اول، که در سال ۱۹۹۳منتشر شده و میخواهد «چهرۀ …