عصر بود. خاله دلش گرفته بود. داشت توی حیاط برگهای زرد و نارنجی درخت انجیر را جارو میکرد.
برگها از روی درخت میریختند و اشکها از روی گونههای خاله. آخر او دلش برای …
ویژه مشترکین بینهایت
عصر بود. خاله دلش گرفته بود. داشت توی حیاط برگهای زرد و نارنجی درخت انجیر را جارو میکرد.
برگها از روی درخت میریختند و اشکها از روی گونههای خاله. آخر او دلش برای …
این نوشته را پسندیدی؟
این نوشته در شمارهٔ ۳۰۹۵ مجلهٔ کیهان بچهها (پاییز ۱۴۰۱) منتشر شده است.