
وقتی دریابیم هرگز قرار نیست زندگیمان را سروسامان بدهیم، چه درهایی به رویمان گشوده میشود؛ وقتی تلاش جدی برای افزایش هرچه بیشترِ بهرهوری را کنار بگذاریم، چه بهرهوری شگفتانگیزی نصیبمان میشود؛ و انجام کارهای جسورانه و مهم چقدر آسانتر میشود وقتی بپذیریم که هرگز نمیتوانیم بیشتر از چند مورد از این قبیل کارها را انجام دهیم؛ وقتی ناپایداری و پیشبینیناپذیریِ زندگی را بپذیریم، زندگیمان چقدر جذاب و حتی سحرانگیز میشود؛ وقتی دیگر نقصها و شکستهایمان را پنهان نکنیم، چقدر کمتر احساس انزوا میکنیم؛ و چقدر حس رهایی بهمان دست میدهد وقتی بفهمیم بزرگترین مشکلات زندگی هرگز بهطور کامل حلشدنی نیستند.
کتاب تأملاتی برای آدمیان خاکی، فصل اول — اگر میخواهید عمرتان را در این کرۀ خاکی با انجام کاری که برایتان اهمیت دارد بگذرانید، رهاییبخشترین و سازندهترین و ثمربخشترین قدمی که میتوانید بردارید این است که دریابید زندگی یک انسان متناهی (با زمان محدود و تسلط محدود بر این زمان) از آنچه فکر میکنید بهمراتب بدتر است. درواقع هیچ امیدی به آن نیست. آن ابر غم و اندوه را میشناسید که گاهی بالای سرمان میآید؟ مثلاً وقتی ساعت سۀ صبح در تاریکی خواب به چشممان نمیآید، یا مثلاً در انتهای کار پرفشار پنجشنبهها که انگار زندگیای که برای خود تصور کرده بودیم هرگز قرار نیست تحقق یابد. سرآغاز معجزه زمانی است که بفهمیم قطعاً قرار نیست تحقق یابد.
البته تا حالا پیش آمده که من را آدم ضدحالی بخوانند. پس بد نیست توضیح بدهم چرا این نگرش اصلاً غمانگیز نیست.
اول از همه، مخمصۀ آشنای زندگی مدرن را در نظر بگیرید: اینکه انگار فهرست بسیار طولانی کارها امانمان را بریده است. فکر میکنیم مشکل از خود ماست که کارهایمان …