
آیا میشود رماننویسی در طول قرن بیستم را طرحِ فرهنگی بسیار بزرگی دید که در آن، نویسندگانی با سبکها و ملیتها و سرگذشتهایی سرتاپا متفاوت، دستاندرکارِ رقمزدنِ تجربهای واحد بودهاند؟ ادوین فرانک، در کتاب جاهطلبانۀ عجیبتر از داستان چنین اعتقادی دارد. او میگوید قرن بیستم دورۀ تغییرات عظیم بود، و رمان قرن بیستم منعکسکنندۀ این تغییرات عظیم بود. رمان قرن بیستم، پردۀ ادبِ رمانهای قرن نوزدهمی را درید و واقعیتِ خونآلود حیات روزگار را چنان به زبان آورد که از عهدۀ هیچ ژانر ادبی دیگری برنمیآمد.
نیویورکر — ژانرها در حوزۀ نقد ادبی مثل سیرنها[۱] هستند. خونگرم و اغواگرند، اما خطرناک و گریزپا هم هستند و تغییر شکل میدهند. آدم واقعاً باید خودش را به دکل ببندد.[۲]
ژانرها را معمولاً اسکلت متون ادبی به حساب میآورند، ویژگیهایی فرمی که تصویرسازیها و جزئیات شخصیت و پیرنگ و فضا همه بر آن سوار میشوند. این اسکلتها در گذر روزگاران هم پابرجا میمانند. پس ادیپ شهریار (حدود ۴۳۰ ق.م)، هملت (حدود ۱۶۰۰) و مرگ فروشنده (۱۹۴۹) همه تراژدی به شمار میآیند. ولی از پایان غمانگیز که صرفنظر کنیم، تفاوتهای این نمایشنامهها بهمراتب بیش از شباهتهایشان است. سخت میتوان تعریف استواری از «تراژدی» مطرح کرد که هر سه را در بر بگیرد. مثال دیگری بزنیم. ادیسه را حماسه میدانیم، اما چرا رمان نیست؟ چون به نظم نوشته شده است؟ پس اگر به نثر ترجمه شود تکلیف چیست؟ آنوقت رمان به حساب میآید؟ دلیل مشخصی به ذهن نمیرسد که چرا رمان نباشد. ادیسه داستان خانوادهای است که بر اثر جنگ از هم جدا شدهاند. جنگ و صلح تولستوی نیز همینطور است، اما آن را در دستۀ حماسه جای نمیدهیم.
مشکل دیگر این است که تعمیمهای خود دربارۀ …