
آیا میشود از خِرد جمعیت سخن گفت؟ گاهی. از جنون اوباش چطور؟ آن هم گاهی. ما از شر بالقوۀ اوباش در هراسیم، اما به تغییرات مثبتی که اعتراضات مسالمتآمیز میتوانند به بار بیاورند امید داریم. اما مسئله این است که آنچه کسی یورشی وحشیانه قلمداد میکند، دیگری اعتراضی بحق میداند. با این اوصاف، آیا جمعیتها ماهیتی متغییر دارند یا فقط کلماتی که برای توصیف آنها به کار میبریم تغییر میکنند؟ آیا جمعیتها اجتماع افراد خردمندند؟ یا افرادی که در گروههای پرجوشوخروش گرد هم میآیند بدل به چیزی میشوند که به قول الیاس کانِتی موجودی مستقل است و به طرقی عمل میکند که هیچیک از افراد گروه مستقلاً چنان رفتارهایی نمیکنند؟
نیویورکر — در آغاز اوباش بود و اوباش بد بود. در کتاب گیبون، با عنوان انحطاط و سقوط امپراتوری روم[۱] (۱۷۷۶)، اوباش رومی، معمولاً به تحریک رهبری عوامفریب، حضوری مستمر دارند و با دادوفریاد خواستار غذای مجانی و سرگرمی («خوردوخوراک و سرگرمی عمومی») هستند[۲]، و اگرچه خودشان قدرت حکمرانی ندارند، گاهی بر انتخاب حکمرانان تأثیر میگذارند. گیبون بهتعبیری افراطیِ محافظهکار بود -مسیحیت را خوار میشمرد و متمایل به اپیکورگرایی آزاداندیشانه بود، ولی از ناآرامیِ اجتماعی میترسید- و منظور او از «اوباش» لُمپن-پرولتاریای شهرهای بزرگ بود، ازجمله لندن زمان خودش و رومِ باستان. از آقای پیکویک، در رمان یادداشتهای پیکویکِ[۳] چارلز دیکنز، که داستانش در سالهای ۱۸۲۰ رخ میدهد، میپرسند اگر در انتخاباتی عمومی دو گروه اوباش بر سر هم فریاد بزنند، چه باید کرد؟ توصیۀ آقای پیکویک برای حفظ امنیت فرد این است که «به گروه بزرگتر بپیوندید».
به مرور زمان، این تصور ترسناک از جمعیت جای خود را به تصویری عمدتاً …