
بعد از جنگ جهانی دوم، مردمان بسیاری که سرزمینشان به دست قدرتهای اروپایی استعمار شده بود، تلاش کردند تا از چنگال استعمار رها شوند. آنها کاری را که در حال انجامش بودند هیچوقت «استعمارزدایی» نمیخواندند، بلکه آن را استقلالطلبی، آزادسازی یا ملیگرایی مینامیدند. استعمارزدایی بعدها ساخته شد تا توصیفی آرامتر از فروپاشی امپراتوریهای استعماری باشد. بااینحال، همچنان به مسئلهای تاریخی و سیاسی ارجاع میداد. اما امروزه به نظر میرسد استعمارزدایی هر چه بیشتر از ارجاعات تاریخی خود خالی شده و صرفاً نام دیگری است برای قواعد هنجاری رایج در جامعۀ غربی.
ایان — صحبت از استعمارزدایی همهجا هست. متفکرانِ دانشگاههای تراز اول دربارۀ استعمارزدایی کتابها نوشتهاند. دولت هندوستان، کشوری که ۷۷ سال از استقلالش میگذرد، ساختمان جدیدی برای مجلس ساخته است تا «هر رد و نشانی از دوران استعمار را بزداید». راهنماهایی وجود دارد که نحوۀ استعمارزدایی از واحدهای درسی روانشناسی مقدماتی را نشان میدهند و برای کسبوکارها دستورالعملهایی هست که راهکار استعمارزدایی از محل کارشان را آموزش میدهد. بعضی مسیحیانِ مناطقی که قبلاً مستعمره بودهاند، با قرائت بخشهای مربوط به مصائب مسیح در انجیل، در پیِ استعمارزدایی از کار مبلغان مذهبی هستند. چرا صحبت از استعمارزدایی تا این حد همهگیر شده است؟ و آیا میان تمام این کاربردهای پراکنده انسجامی هم وجود دارد؟
تمام این اشکال متفاوت و حتی متضاد گفتمان استعمارزدایی سعی دارند از مسئولیت اخلاقی، تأثیر و مشروعیت عمومی جنبشهای بزرگ آزادیبخش و ضداستعمار در قرن بیستم کمک بگیرند. میانِ وعدۀ آزادی ازسوی این جنبشها و واقعیت نابرابری همیشگیِ قدرت حتی پس از استقلال شکافی وجود دارد. …