
روشنگری فرد را در مرکز توجه قرار داد. اینگونه بود که، در اقتصاد، مصرفکنندهْ مهار تولیدکننده را در دست گرفت؛ در مذهب، مؤمنِ مسیحی برتر از کلیسا نشست و، در عشق، معشوق بهتدریج کماهمیتتر از عاشق شد. امروزه عشق در غرب نوعی محاسبۀ روانشناختی است. کنار هم چیدنِ گزینهها، نگاه به جدولِ سود و زیانها و انتخاب یکی از میان هزاران. اما برخی هنوز عشق را آتش میدانند و توفان و صاعقه و بهمن.
ایان — در سال ۱۹۹۶، برای اولینبار از روسیه خارج شدم تا یک سالِ تحصیلی را در ایالات متحده بگذرانم. این تحصیلات بسیار باپرستیژ بود؛ شانزده سالم بود و والدینم، از احتمال اینکه بعد از مدرسه راهیِ دانشگاه ییل یا هاروارد شوم، بسیار ذوقزده بودند. اما من فقط به یک چیز فکر میکردم: اینکه دوستپسر آمریکایی داشته باشم.
در روسیه، روی میزم سندی ارزشمند از زندگی در آمریکا داشتم. یکی از دوستان، که سال قبل به نیویورک نقل مکان کرده بود، آن را برایم فرستاده بود: مقالهای دربارۀ قرصهای ضدبارداری که از مجلۀ دخترانۀ آمریکایی بهنام سِوِنتین جدا شده بود. در تختخواب آن را میخواندم و احساس میکردم که گلویم خشک میشود. به صفحات درخشندۀ آن زل میزدم، رؤیاپردازی میکردم که روزی در آنجا، در کشوری دیگر، به دختری زیبا تبدیل میشوم، دختری که توجهِ تمام پسران را جلب میکند. رؤیاپردازی میکردم که من هم روزی به این نوع قرص نیاز خواهم داشت.
دو ماه بعد، در اولین روز حضورم در دبیرستان والنات هیلز در سینسیناتیِ اوهایو، به کتابخانه رفتم و کپهای از شمارههای مختلف مجلۀ سِوِنتین را، که از قد خودم هم بلندتر بود، به امانت گرفتم. مصمم بودم بفهمم که وقتی پسران و دختران آمریکایی به هم علاقهمند میشوند …