
کارل یونگ، روانکاو مشهور، در سال ۱۹۰۹ خواب میبیند که در خانهای دوطبقه ایستاده است. از پلکان آن خانه پایین میرود و میبیند همهچیز کهنهتر و قدیمیتر میشود. باز هم پایین و پایینتر میرود تا به استخوانها و کوزههای شکستۀ فرهنگ پیشاتاریخی میرسد. از خواب میپرد. از آن زمان تا آخر عمر، یونگ بارها به این خانۀ رؤیایی فکر کرد تا ایدههایش دربارۀ ساختار روان آدمی را تشریح کند. او نتیجه گرفت که برای فهم کامل ضمیر ناهشیار نه به کلمات، احساسات یا رؤیاها، بلکه به ابزاری نیازمندیم که روانمان را در فضایی فیزیکی بازنمایی کند: معماری.
سایکی — معماریْ امری فیزیکی، ملموس و مادی است. معماری بتن است، فولاد است و شیشه است؛ چوب و آجر و سنگ است؛ پهنههای وسیعِ فضا را بخشبندی میکند و اینگونه از ما مراقبت میکند و پناهمان میدهد. معماری ذاتاً در عالَم بیرونی وجود دارد و در عالم بیرونی محقق میشود؛ اما دربارۀ عوالم درونی چه کاری از آن ساخته است؟ از نظر کارل یونگ، همه کار.
یونگ در سراسر دوران زندگی تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۱ از معماری بهمثابۀ ابزاری مفهومی برای مطالعۀ ساختار روان آدمی بهره برد. ایدۀ «ناهشیار جمعی» دراصل محصولِ رؤیای خانۀ دوطبقۀ او بود. کاوش یونگ در این خانۀ رؤیایی آنچنان ژرف بود که رفتهرفته خودش را در قامت یک معمار تصور کرد. سالهای آغازین قرن بیستم، دو خانه در امتداد سواحل دریاچۀ زوریخ طراحی و بنا کرد تا به کمک این دو خانه، علاوهبر رفع نیازهای روزانه، ابعاد ضمیر هشیار و ناهشیار خودش را بهروشنی بکاود و بیان کند. البته امروزه این دو خانه در سایۀ آثار نوشتاریِ ماندگارش پنهان مانده و چندان به چشم ما نمیآیند، بااینحال نقش بسزایی در کار و زیست شخصی او داشتند. از دید او، کلمات، …