
وقتی دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا شد، تحلیلگران حیرتزده آنچه در آمریکا در حال رخدادن بود را با برآمدن حزب نازی در آلمان مقایسه میکردند. وقتی پاندمی کرونا کشورها را به تعطیلی کشاند، مدام حرف از طاعونها و همهگیریهای تاریخ بود. چرا ما خودمان را با گذشتگان مقایسه میکنیم؟ آیا این کار خطری دارد؟ توسیدید در روایت خود از جنگهای عظیم پلوپونزی راهنمای کارآمدی به دست داده است که چطور میشود با حفظ تعادل از قیاسهای تاریخی برای رسیدن به واقعبینی بیشتر بهره گرفت.
ایان — چند هفته پساز آنکه لویی ناپلئون بناپارت قدرت را به دست گرفت و خود را ناپلئون سوم، امپراتور فرانسه، نامید کارل مارکس نگارش تاریخ دوران خود را آغاز کرد. هدف مارکس از این کار روشن بود. او میخواست بفهمد چطور مبارزهٔ طبقاتی در فرانسه «باعث شد شخصیتی مضحک و میانمایه نقش قهرمان را بازی کند». به همین دلیل، کتاب وی به نام هجدهم برومر لوئی بناپارت[۱] بیشتر به تحلیلهای دقیق سیاسی و اقتصادی میپردازد. اما مارکس با رویکردی فلسفیتر آغاز کرد. او پساز آنکه بهطعنه گفت تاریخ خود را نخست بهشکل تراژدی و سپس بهشکل کمدی تکرار میکند، به نقش تشابهات تاریخی در شکلدهی به انقلاب پرداخت:
سنت همهٔ مردگان و نسلهای پیشین مانند کابوسی بر خرد زندگان سنگینی میکند و درست زمانی که به نظر میرسد آنها مشغول ایجاد تحول انقلابی در خود و سایر امور هستند، زمانی که میخواهند چیزی به وجود بیاورند که هرگز پیشتر وجود نداشته است، دقیقاً در این دورههای بحرانی انقلاب، با نگرانی ارواح گذشته را فرا میخوانند تا آنها را به خدمت بگیرند و اسامی، شعارهای میدان نبرد و لباس رزم آنها را به عاریه میگیرند تا در این لباس مبدل باستانی و با این زبان …