
توییتر عصبی و سیاسی و پر از فحاشی است، اینستاگرام زیبا و آرام و رنگارنگ. گاهی بستن توییتر و بازکردن اینستاگرام مثل این است که از زیر آفتاب سوزان تابستان، ناگهان، پا بگذارید به خنکای خوشایند بهار. اگرچه در اینستاگرام دعوا کم است، اما فرقهها فراواناند: فرقۀ بدنسازها با شکمهای ششتکهشان، فرقۀ شیرینیپزها با کیکها و نانهایشان، فرقۀ مدلها، سلبریتیپرستها، کتابدوستها و ... . و بالای سر همۀ آنها، هوش مصنوعیِ ترسناکی که همهجا تعقیبتان میکند. دینا تورتوریچی دربارۀ زندگی در اینستاگرام نوشته است.
گاردین — به نقطۀ بازده نزولی رسیده بودم. میخواستم توییتر را ترک کنم اما انگشتهایم گویی مسخ شده بودند و در هر وقفهای در طول کار، تایپ میکردند command + n, tw, enter و بقیهاش را به عهدۀ تکمیل خودکار میگذاشتند. مثل پیرزنی که در ایستگاه اتوبوس سر کوچه به خودش میآید و میبیند لباس خواب تنش است، من نیز مقابل پنجرههای جدیدی که روی صفحۀ کامپیوترم باز بود پلک میزدم و دوست داشتم بدانم چطور به اینجا رسیدهام و کجا میخواستم بروم؟ چندین بار از دوستی خواستم تا رمز عبورم را عوض و حسابم را برای خودم قفل کند. هفتهها و گاهی ماهها میگذشت، بدون آنکه اتفاقی بیفتد. اما بعد تظاهراتی اعتراضی برپا میشد یا زادگاهم در آتش میسوخت و رسانههای قدیمی در انتقال اخبار بیشازاندازه کند بودند. فرایند بازیابی رمز عبور را از سر میگذراندم، وارد حساب میشدم، خبرهای تازه میخواندم، عقلم را از دست میدادم و این فرایند را دوباره تکرار میکردم.
بالاخره ژوئیۀ سال ۲۰۱۸ بود که با خودم گفتم: دیگر اگر اینجا بمانم، سکته میکنم.
رمز عبورم را گذاشتم: اینیکاتلافوقتوحشتناک است و هدفزندگیاترویزمیننیست. [۱]
همیش…