قصه‌های انقلاب<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

قصه‌های انقلاب

کیهان بچه‌ها

۳ دقیقه مطالعه

bookmark

سیب خمین

بابا منتظر آمدن پیرمرد دوره‌گردی بود که هر روز صبح گاری‌اش را پر از سیب می‌کرد و سری هم به محله ما می‌زد.

آن روز برخلاف همیشه پیرمرد نیامد و در روزی که مهمان داشتیم حوض آب وسط حیاط خانه‌مان خالی از سیب‌های سرخ و آبدار ماند!

چند روز بعد که سروکله پیرمرد پیدا شد فهمیدیم علت غیبت چند روزه‌اش چه بوده است. آن‌طور که او می‌گفت جمله «سیب دارم، سیب خمین دارم» برایش دردسرساز شده بود. ساواکی‌ها به او گیر داده بودند که منظورت …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۰۷۶ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (زمستان ۱۴۰۰) منتشر شده است.