
روزهای واپسینِ عمرِ سالمندان و بیماران لاعلاج اغلب در آسایشگاهها و بخش مراقبتهای ویژهٔ بیمارستانها میگذرد. پزشکان در این اوضاع درمانهایی را پیش میبرند که مغزهایمان را گیج و منگ میکنند و شیرهٔ بدنهایمان را میکشند تا مگر شانس نصفهونیمهای برای زندهماندن به ما بدهند؛ و در آخر افسوس میخوریم که همان اتفاقی افتاد که نباید. پزشکی مدرن به چیزی جز درمان فکر نمیکند، اما مرگ درمان ندارد. آتول گاواندی، جراح و نویسندهٔ آمریکایی، در پی این است تا ریشهٔ ناتوانی پزشکی مدرن در مواجهه با مرگ را بیابد و راههایی را به بیماران و پزشکان پیشنهاد دهد که چگونه نگاهی تازه به وظیفهٔ پزشکی داشته باشند و روزهای واپسین را بگذرانند.
کتاب مرگ با تشریفات پزشکی — در رشتهٔ پزشکی خیلی چیزها یاد گرفتم اما میرایی [۱] در میان آنها نبود. در همان ترم نخستی که وارد رشتهٔ پزشکی شده بودم، جنازهای سرد و چغر به من دادند تا تشریحش کنم، اما این تشریح صرفاً برای شناخت آناتومی بدن انسان بود و نه فهم میرایی. کتابهای درسیمان تقریباً هیچ مطلبی دربارهٔ سالخوردگی، سستی و مرگ نداشتند. این فرایند چگونه پیش میرود؟ آدمها چگونه واپسین لحظات زندگیشان را تجربه میکنند؟ و این فرایند چه تأثیری بر اطرافیان آنها میگذارد؟ از نظر ما و استادانمان، هدف تعلیمات پزشکی این بود که یاد بدهد چطور زندگیها را حفظ کنیم، اما ایجاد آمادگی برای افول و مرگ جزء اهداف آن به حساب نمیآمد.
یادم میآید یک بار، در جلسهای یکساعته، به رمان کلاسیک تولستوی با نام مرگ ایوان ایلیچ پرداختیم و در آنجا دربارهٔ میرایی و فناپذیری بحث کردیم. این جلسه بخشی از سمینارهای هفتگی موسوم به بیمار-دکتر بود. این سمینارها گوشهای از کوششهای نظام آموزش پزشکی …