
به نظر ارسطو، داستان ادیپشاه بهترین تراژدیِ تاریخ است. در این نمایشنامه، دست سرنوشت ادیپ را محکوم کرده تا پدرش را بکشد و با مادر خود ازدواج کند. ادیپ این تقدیر شوم را از پیرمردی غیبگو میشنود و ازآنپس شبانهروز به فکر فرار از این لکۀ ننگ میافتد. اما دستآخر اتفاقی که نباید میافتد. در نگاه اول، به نظر میرسد ادیپ قهرمانی است که بازیچۀ خیمهشببازیِ تقدیر است. اما سایمون کریچلی در کتاب جدیدش میگوید اتفاقاً آزادی و اختیار قهرمان است که او را دچار مصیبت میکند.
لیترری هاب — ابتدا، بهتر است مشهورترین تراژدی آتنی را در نظر بگیریم، تراژدیای که از زمان فن شعر [۱] ارسطو بدینسو آن را والاترین نمونۀ تراژدی میدانیم: ادیپشاه (یا همان ادیپ جبّار) [۲]. در حرکت روبهجهنم و توقفناپذیر ارابۀ این نمایشنامه، هر سطر و هر واژۀ آن آکنده و مملو است از آیرونی و ایهامی دردناک: خودِ آن شهری که ادیپ را در ابتدا به شاهی برگزید، همان شهر، او را بهعنوان یک جبار رسوا میکند و بهعنوان یک هیولا و یک ننگ از تخت به زیر میکشد. اما بگذارید کمی به عقب برگردیم و از ابتدا آغاز کنیم.
معمولاً تراژدی را یک بداقبالی میدانیم که صرفاً بر یک شخص (تصادف، بیماری مرگبار) یا بر یک جامعه (بلایی طبیعی، نظیر سونامی، یا حملهای تروریستی نظیر یازده سپتامبر) وارد میشود و خارج از کنترل است. اما اگر «تراژدی» را بداقبالی بدانیم، آن را بسیار بد فهمیدهایم. اینکه ۳۱ تراژدی باقیماندۀ یونانی بارها و بارها اجرا میشوند بداقبالیای نیست که خارج از کنترل ما باشد. بلکه این تراژدیها نشان میدهند که چگونه با مصیبتی که بر ما وارد میشود، ظاهراً نادانسته، همدست میشویم.
تراژدی نیازمند میزانی از مشارکت ما در بلایی است که نابودمان …