
حدوداً نیمی از عمرم، یک عوضیِ تمامعیار بودم، جوانکی با شوخیهای نچسب و حرفهای نیشدار. دلیلم این بود که «خود واقعی»ام هستم و الکی ادای آدمخوبها را درنمیآورم. فکر میکردم که همیشه مشکل از دیگران است، تا اینکه همانها قانعم کردند سری به روانپزشک بزنم. آنوقت فهمیدم نسخۀ واقعیِ خودم چقدر مزخرف است: اگر خودِ خودم باشم، دوست دارم دائم به استادم توهین کنم، تا لنگ ظهر بخوابم و تمام روز در توییتر بچرخم. واقعاً چرا نباید به تغییر این «خود» فکر کنم؟
اوتلاین — یکی از بهترین نصیحتهایی که شنیدم این بود: «کمتر خودت باش». ماجرا مربوط به سال ۶۱۰۲ بود، درست یکیدو ماه بعد از آنکه از وبسایت گاوکر بیرون آمدم. یکی از دلایلش این بود که جلسهای را بهشکل زنده از توییتر پخش کردم که در آن رئیسم سرش را به یک چراغ کوبید. من ۷۲ بودم و داشتم یک مرحلهٔ تزکیهٔ نفس را تجربه میکردم که، از بخت بد، با داشتن مخاطبانی ملی برای نوشتههایم همراه شد. نتیجه اصلاً خوب نبود.
آن زمان، من مفتون این عقیده بودم که هویتِ -بهزعم خود- فیلترنشدهام را، برای قشر کوچکی از مردم و نخبگان رسانهای، ابراز کنم. فکر میکردم اگر مردم از من و حرفهایم خوششان نمیآید مشکل خودشان است، و من فقط باید خودم باشم. وقتی در مورد مقالات نشریهٔ اسلیت در توییتر پرتوپلا میگفتم صادقانه حرفم را میزدم. وقتی هم در وبلاگها مطالب نیشدار مینوشتم، خودِ واقعیام بودم و، درحالیکه شوخیهایم همیشه هم بچسب نبود، حتی یک لحظه به حقانیت آنچه فکر میکردم شک نمیبردم.
«خودت باش» یکی از آن احکام پوچ خودیاری است که وردِ زبان طیف نامتجانسی از هنرمندان است، از گروه راک اودیواسلَیو گرفته تا اپرا وینفری. از آن حرفهایی است که عموماً (و از شوخیِ روزگار) پیش …