
ماریان پاور در آستانۀ چهلسالگی یک روزنامهنگار معمولی بود و از شرایط زندگیاش رضایت نداشت. ماریان مجرد بود و ناراضی، بدهکار بود و اطرافش پر از دوستانی که ظاهراً همه موفقتر از او بودند. اما در همۀ سالهای جوانی ماریان برای مشکلاتش فقط یک راهحل داشت: خواندن کتابهای خودیاری بیشتر. پاور از ۲۴سالگی درگیر خواندن کتابهای خودیاری شده بود و بعد از خواندن هر کتاب، بدون عملکردن به هیچکدام از توصیههای آن، فقط سراغ کتاب بعدی را میگرفت. تا اینکه یک روز تصمیم گرفت زندگیاش را تغییر بدهد. چه میشود اگر هر ماه از دستورات یک کتاب خودیاری پیروی کنم؟
والچر — روز بعد از جشن سال نو روزی خستهکننده و کسالتبار است و لندن [۱] سرتاسر به خماریْ میماند که زیر لب دربارۀ ژانویۀ بدون الکل و دیگر تصمیمهای ناممکن حرف میزند. برای ملاقات با ماریان پاور روز خوبی است، بسیار شبیه صبحِ پنج سال پیش که کنار آب گلآلود و سرد برکهای در پارک همپستید هیت [۲] ایستاده و آمادۀ شنا بود.
آن روز، در سال ۲۰۱۴، ماریان تصمیم گرفته بود خودش را تغییر بدهد و دربارۀ آن در وبلاگش بنویسد. نقشۀ سادهای داشت. هر ماه کتاب خودیاری جدیدی را انتخاب میکرد و با تمام وجود از دستوراتش پیروی میکرد. ترس را احساس میکرد اما هر طور شده انجامش میداد، قدرت درونیاش را آزاد میکرد، شجاعانه زندگی میکرد و (اگر همهچیز طبق برنامه پیش میرفت) خود را درمان میکرد. [۳] اما، در میان مارپیچ خودبینی و بیاعتمادی به خود، زندگیاش در معرض نابودی کامل بود. کتاب ماریان پاور، کمکم کن! [۴]، مسیر ناهمواری را نشان میدهد که او طی کرده: از «یک خماری صبحگاهی که زندگیاش را عوض کرد» تا نوع متواضعانهتری از خودآگاهی. پاور، که حین خوردن کیک و چای در …