
ایان — وینچنسینا اورسیا در کتاب من و آنتونی (۲۰۱۴)، که دربارۀ اعتیاد پسرش نوشته، میگوید «شش سال از روزی که فهمیدم پسرم مواد میکشد گذشته. تمام مدت غمگین و ویران بودم. لازم به گفتن نیست که چقدر نگران سلامتیاش بودم. پسرم دیگر آن آدم سابق نبود».
اینکه یک نفر «دیگر آن آدم سابق نباشد» مفهوم گیجکنندهای است. این عبارت رنگوبویی فلسفی دارد، حتی شاید مبهم باشد. اما بجا و مناسب نیز هست و بهخوبی حس غریبگی با کسی را که روزگاری آشنایمان بوده منتقل میکند. بسیاری از ما عزیزی را دیدهایم که آنقدر تغییر کرده که به یک آدم کاملاً متفاوت تبدیلشده است.
اعتیاد به مواد مخدر نمونهای بارز از این دگرگونی است: مادران پسرانشان را میبینند که اعتیاد از آنها شبحی از خودِ گذشتهشان ساخته است. موارد دیگری هم هستند که همین احساس را در ما بیدار میکنند: یک رابطۀ ویرانگر یا طلاق آنقدر دوستمان را تغییر میدهد که گویا به یک آدم کاملاً متفاوت تبدیل شده. آلزایمر هم، که بیش از نیمی از سالمندان آمریکایی را درگیر کرده، همین کار را میکند؛ پدر و مادر یا یکی از اقوام به آلزایمر شدید مبتلا میشود و به نظر میرسد از آن فردی که قبلاً میشناختیم دیگر اثری نیست. تجربیات مختلف ممکن است منجر به تغییرات اساسی شده و دوستان یا اعضای خانوادهمان را به افرادی کاملاً غریبه تبدیل کنند.
این مثالها حاکی از آن است که تغییرات درک ما را از «خود» عمیقاً به چالش میکشند. بااینحال، تغییرات بسیاری هستند که هویت ما را مختل نمیکنند. اتفاقاً بعضی تغییرات عمیق باعث میشوند به خودِ واقعی و حقیقیمان تبدیل شویم. فرض کنید کسی در عشق رمانتیک خودِ واقعیاش را پیدا کند؛ علایق پنهانش را کشف کند؛ برای بهبود سلامتیاش تلاش کند؛ یا از نظر …