نویسندگی در سه سوت!
کارشناس:حمیدرضا داداشی
بعضی از داستانها آنقدر لطیف و زیبا هستند که فقط باید آنها را خواند و لذت برد؛ بدون هیچ توضیح و تشریح نقدی. اما اینجا کارگاه داستان است و باید کمی درباره ساختار داستانها توضیح بدهیم.
خانم "آبشاهی"، در کمتر از ۵۰۰ کلمه، یک داستان جمعوجور نوشته که هم فکر اولیه و پیام زیبایی دارد و هم ساختار داستانی کاملی دارد.
بارها گفتهایم که "داستان از یک عدم تعادل و چالش شروع میشود و زمانی تمام میشود که این عدم تعادل، به تعادل اولیه برگردد و با یک تعادل و موقعیت جدید شکل بگیرد."
در داستانی که خواهید خواند، آقای بلوط و خانم کاج به هم علاقه دارند؛ چون پای رفتن ندارند، نمیتوانند به هم برسند ولی از هم دورند و در این بین، پای یک موجود بدخواه و بد ذات به داستان باز میشود و چالش بعدی ایجاد میشود و گرهای که به گره اصلی میخورد و انتظار ایجاد میشود و در پایان با هوشمندی نویسنده، این چالش برطرف میشود و یک پایان شگفتانگیز و شاعرانه و هنرمندانه رقم میخورد. توصیه میکنم این داستان را دوبار بخوانید؛ یکبار برای پاسخ به حس کنجکاویتان که "آخرش چه اتفاقی میافتد؟" و بار دوم برای کشف بهتر روابط داستان.
آقای بلوط، میوه درخت پیرِ بلوط، روی شاخه خمیدهای زندگی میکرد. او حالا یک دل نه، صد دل عاشق شده بود. وقتی چشمش به درختِ آن طرف باغ میافتاد، دلش میلرزید و آه میکشید. گاهی به خانم کاجِ روی درخت لبخند میزد. کاج زیبا هم با لباس چین واچین قهوهای، برایش دست تکان میداد.
بلوط با هزار رویا در سرش نمیدانست چگونه میتواند به دیدن کاج عزیزش برود. فاصله او را آزار میداد. هر روز که میگذشت، به اندوه آقای بلوط اضافه میشد.
تا اینکه یک روز کلاغ پیر، …