یک داداش خوب<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

یک داداش خوب

کیهان بچه‌ها

۲ دقیقه مطالعه

bookmark

مادر پرسید:«هان، هادی‌جان! کجا؟ شال‌وکلاه کردی!»

با خوش‌حالی گفتم:«مامان، امروز فوتبال داریم.»

مادر سرش را تکان داد و گفت:«مواظب ساق‌ پایت باش. زیاد هم دیر نکنی.»

گفتم چشم و دویدم بیرون. توی کوچه حامد را دیدم. نان خریده بود و یواش‌یواش راه می‌رفت. جلویش را …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۰۹۰ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (تابستان ۱۴۰۱) منتشر شده است.