پرواز را هرگز فراموش نکن!<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

پرواز را هرگز فراموش نکن!

قسمت نهم

کیهان بچه‌ها

۵ دقیقه مطالعه

bookmark

خلاصه قسمت قبل:

داستان، به روایت یک طوطی دست‌آموز بیان می‌شود که مالک و صاحبش مردی جوان و خشن به نام آرش است. آرش طوطی را به محل کارش یعنی به «کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی» در تهران می‌برد.

ماشین حامل زندانی، به آن‌جا می‌آید. آرش از زندانی بازجویی می‌کند و درنهایت او را به اتاق حسینی می‌فرستد. آرش قفس را باز می‌گذارد و طوطی با شنیدن صدای زن زندانی (مرضیه حدیدچی/دباغ) و از صحبت‌های نگهبان‌ها متوجه می‌شود که قرار است دخترش رضوانه را به آن‌جا بیاورند. طوطی تصمیم می‌گیرد به بیرون از ساختمان پرواز کند. در بازار پرنده‌فروش‌ها، طوطی که روی شاخه نشسته، شاهد ماجراهای بازار است. مردی یک طوطی سبزرنگ می‌خرد. جوانی با دیدن او روی شاخه درخت، از آن بالا می‌رود و طوطی از آن‌جا پرواز می‌کند.

حالا ادامه ماجرا.

شهر دوباره زیر پایم بود و من خوش‌حال بودم از این‌که به‌دست جوانک نیفتاده‌ام. با دیدن بازار و همنوعانم در آن وضعیت رنج‌آور و شنیدن آن‌چه گفته بودند، خسته شده بودم. باید برمی‌گشتم به قفس آدم‌ها. برمی‌گشتم به جایی که صاحبم آرش و همکارانش هم در آن‌جا بودند.

دوست داشتم بدانم روز بعد، رضوانه را که می‌آورند، با او چه خواهند کرد؟! مادرش با دیدن دخترش در آن قفس، آیا حرف خواهد زد؟ دوست داشتم بدانم سرنوشت مردی که در اتاق آرش حرفی نزده بود و حسینی فرستاده بود دور حوض راه برود و برگردد، چه شده است؟

پیدا کردن آن‌جا، کار سختی نبود. نیازی نبود بین آن همه ساختمان‌های کوچک و برج‌های بزرگ، بین آن همه دود و صدای بوق ماشین‌ها بگردم و پیدایش کنم. قبل از پرواز، همه جای آن ساختمان را به خوبی بو کرده بودم و تصویری روشن از نمای بالای ساختمان و اطراف آن‌جا را به‌خاطر سپرده بودم. کافی بود بوی ساختمان و …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۰۹۰ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (تابستان ۱۴۰۱) منتشر شده است.