
میشل فوکو گفته است: «از من نپرسید که هستم و از من نخواهید همان که هستم باقی بمانم.» گسترۀ آثار این نابغه طیف گستردهای از رشتههای علوم انسانی، از فلسفه بگیرید تا تاریخ و نظریۀ اجتماعی و نقد ادبی، را تحتتأثیر قرار داده است. گری گاتینگ، از برجستهترین فوکوشناسان امروز، توضیح میدهد که چگونه فوکو به کاوش در روشهای تفکر قبل از خود پرداخت تا به درک نوینی از جهان اکنون دست پیدا کند.
فایو بوکز
چارلز استایلز: ممکن است در آغاز کمی دربارۀ اینکه میشل فوکو که بود صحبت کنید؟
گری گاتینگ: من در ابتدای درآمدی بسیار کوتاه [۱] همین سؤال را طرح کرده و پاسخِ خود فوکو را از دیرینهشناسی دانشِ[۲] او آوردهام: «از من نپرسید که هستم و از من نخواهید همان که هستم باقی بمانم. چککردن اوراق هویتِ ما را به مأموران دولت و پلیس واگذارید. لااقل وقتیکه مینویسیم، ما را از اخلاقیات آنها معاف دارید.» درواقع، من فکرمیکنم که مهمترین داستان زندگیِ اندیشمندی چون فوکو داستان کتابهایی است که نوشته است.
این داستان -پس از لکنتهای اولیۀ اگزیستانسیالیستی که البته به صدای راستین فوکو تبدیل نشد- با اثر گرانقدر او، تاریخ جنون[۳]، آغاز شد و پس از آن با اثری دشوار و قدرناشناخته، که پژوهشی است بر منشأ پزشکی مدرن (پیدایش کلینیک[۴])، ادامه یافت. سپس فوکو با نظم اشیا[۵] به شهرت رسید؛ این اثر کوششی آشکارا بلندپروازانه و عالمانه بود در راستای بازنویسی تاریخ فکریِ غرب از قرن ۱۸ تا ۲۰، و همچنین ارائۀ روشی نوین (دیرینهشناسی) در گزارش تاریخ فکر. دیرینهشناسی دانش، که کمی قبل از آن نقلقول کردم، فراتفسیری دشوار بود بر همین روش نوین.) از میان این آثار اولیه، به نظر من، بیش از همه کتابی که دربارۀ جنون است بیشترِ خوانندگان …