پرواز را هرگز فراموش نکن!<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

پرواز را هرگز فراموش نکن!

قسمت دوم

کیهان بچه‌ها

۵ دقیقه مطالعه

bookmark

خلاصه قسمت اول:

داستان، به روایت یک طوطی دست‌آموز بیان می‌شود که مالک و صاحبش مردی جوان و خشن به نام آرش است. طوطی تعریف می‌کند که با اصرارهای زیاد صاحبش آرش، بالاخره شروع به صحبت می‌کند. آرش چشم طوطی را می‌بندد و او را به محل کارش می‌برد.

و حالا ادامه داستان

یک باتوم، چند بطری کوچک و بزرگ، یک میز چوبی نسبتاً بزرگ، دو تا صندلی فلزی و عکسی از شاه با لباس نظامی، همه چیزهای موجود در آن اتاق بود. بخاریِ نفتی داخل اتاق، زورش بیش‌تر از سرمای بیرون بود اما من سردم شده بود. فضای اتاق بوی نم و نفت می‌داد.

جعبه‌ای سیاه مقابل مرد چاق کراواتی بود که مدام خش‌خش صدا می‌کرد. برای لحظه‌ای کوتاه، صدای کُلُفت مردی از همان جعبه شنیده شد که گفت: «مرکز! رسیدیم. مقابل در هستیم. بگو در را باز کنند!»

مرد چاقِ کراواتی با دست، اشاره به سرباز کرد که صورتش را چسبانده بود به قفس تا من را بهتر ببیند. گفت: «بدو سرباز! معطل نکن!»

همان موقع صدای چند بوق ماشین از بیرون ساختمان شنیده شد. معنای این بوق‌ها را می‌دانستم، این‌ها یعنی چند فحش آب‌دار رانندة ماشین به کسی که درِ ساختمان را به‌موقع باز نکرده است. شبیه این بوق‌های عصبی را در رفتار آرش دیده بودم. دیده بودم وقتی در خیابان از رانندگان دیگر عصبانی می‌شود، چگونه می‌کوبد روی …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۳۰۸۳ مجلهٔ کیهان بچه‌ها (بهار ۱۴۰۱) منتشر شده است.