
آتلانتیک — ابتدا، قدری ماجراجویی. دیوید گرن، روزنامهنگار معروف، سفری چندمقصدی را از نیویورک به فلوریدا و از آنجا تا سانتیاگو آغاز کرد. در این مسیر، ترکیبی ملالآور از هواپیما و بازرسی فرودگاه و اتومبیل و کشتی را پشت سر گذاشت تا به جزیرۀ چیلوئه، باریکۀ کوچکی واقع در سواحل شیلی، برسد. در آنجا با ناخدای قایق ملاقات کرد؛ تنها ناخدایی که قبول کرده بود او را صدها مایل دورتر بهسمت جنوب، به جزیرۀ وِیجِر، ببرد، جایی که هیچ بنیبشری در آن زندگی نمیکند.
طوفان عظیمی پدیدار شده بود. گرن در کمال شگفتی متوجه شد که کشتیِ ناخدا از آنچه در عکسها به نظر میرسید بسیار کوچکتر است. اندک خدمۀ کشتی باید چوب خرد میکردند تا کشتی را گرم کنند؛ آب آشامیدنی را نیز از یخچالهای طبیعی اطراف میگرفتند. وقتی قایق در دریا شناور شد، تازه سنگینی قسمت بالای آن خودش را نشان داد. داروی درامامین و مچبندهای ضد تهوع و برچسبهای پشتگوش هیچکدام نمیتوانستند معدۀ ناآشنا به این شرایط را از امواج برآمده از قعر اقیانوس نجات دهند.
همانطور که قایق در دست امواج پیچوتاب میخورْد، گرن با گوشدادن به نسخۀ صوتی موبی دیک ذهنش را آرام میکرد. هر کاری از دستش برمیآمد انجام میداد تا زمان سپری شود و سرانجام به جزیرهای برسد که دو سالِ تمام ذهنش را درگیر کرده بود. هنگامیکه به ساحل رسید، مانند ملوانانِ کشتیهای درهمشکستۀ قرنهجدهمی که موضوع نوشتههایش بود، پای پیاده مسیر طولانی را پیمود، هنوهنکنان پیش رفت و از میان بوتهها راه خود را گشود. هدفش از این سفر یافتن چیز مشخصی نبود، بلکه بهدنبال تجربهای دستاول از نیستی و خلأیی بود که از قبل به آن آگاهی داشت. جزیرۀ وِیجِر متروک بود: نه قبیلهای بومی در آن میزیست نه حیوانی …