
نیشن — پنجاه سال پیش، ویلیام باکلی جونیور عهد کرد که دیگر کتابی دربارۀ لیبرالیسم نخواند تا وقتی مادرش چنین کتابی بنویسد. آن زمان لیبرالیسم در اوج بود، و احتمالاً لحن پیروزمندانۀ قهرمانانش باکلی را آزار میداد. طی چهار دهۀ گذشته، اوضاع عوض شده است: دیگر محال است جایی بروید و نقدی از لیبرالیسم نشنوید. از جانب واقعگرایانِ غضبآلود، اختیارگرایان طرفدار بازار آزاد، اقتصاددانان نئوکلاسیک، محافظهکاران نئو-برکی [طرفداران جدید ادموند برک]، انتگرالیستهای کاتولیک، نظریهپردازان انتقادی نژاد، پسامدرنیستها و، مسلماً، مارکسیستها انتقاداتی مطرح میشود.
در این میان، چند چهرۀ برجسته وجود دارد. مایکل سندل بهعنوان منتقد دانشگاهیِ جان رالز با کتاب لیبرالیسم و حوزههای عدالت[۱] در سال ۱۹۸۲ کارش را آغاز کرد، اما با کتابهای ناخوشایندی دمکراسی: آمریکا در جستوجوی فلسفهای همگانی[۲] و آنچه با پول نمیتوان خرید: محدودیتهای اخلاقی بازارها [۳]، به سرآمدِ روشنفکرانِ جامعهگرا در حوزۀ عمومی تبدیل شد. آنارشی، دولت و اتوپیا [۴]، نوشتۀ رابرت نوزیک، گرچه بر مغالطهای آشکار استوار بود که حتی بعدتر خودِ نوزیک به آن اعتراف کرد، ولی به کتاب مقدسِ اختیارگرایانِ نوجوان در همۀ سنین تبدیل شد. کارول پیتمن در کتاب قرارداد جنسی[۵] از نقاط کور لیبرالیسم در زمینۀ جنسیت و امور جنسی انتقاد کرد، و چارلز میلز همین کار را در کتاب قرارداد نژادی[۶] برای نژاد انجام داد. کریستوفر لش لیبرالیسم را هم از جناح چپ و هم از جناح راست مورد نقد قرار داد -او در اقتصاد سیاسی سوسیالیست و در فرهنگ محافظهکار بود. در سال ۱۹۹۱، درست سه سال قبل از مرگش، تصنیفی جاهطلبانه منتشر کرد، به نام تنها بهشت واقعی: پیشرفت و منتقدانش[۷]، و در آن …