
پسر بیستسالهای را تصور کنید که در یک درگیری خیابانی جوان دیگری را به ضرب چاقو کشته است. احتمالاً اولین واکنشتان تأسفخوردن به حال جوان کشتهشده و سرزنش و تقبیح قاتل است. اما اگر داستان زندگی آن قاتل را بدانید چه؟ اگر بفهمید در آن درگیری حق با او بوده است چطور؟ فرض اصلی ما هنگام سرزنش دیگران این است که میتوانستهاند طور دیگری عمل کنند. اما این فرض با چالشهای بزرگی روبهروست. چالشهایی نهتنها عملی، که فلسفی.
بوستون ریویو — دانشمند علوم سیاسی، جیمز ک. ویلسن، در مقالهای که مدت کوتاهی پیش از مرگش منتشر شد، به پرسش عظیم اختیار و مسئولیت اخلاقی پرداخت:
آیا این حقیقت که زیستشناسی، بیش از چیزی که قبلاً فکر میکردیم، تعیینکنندۀ اندیشه و رفتار ماست مفهوم اختیار را تضعیف میکند؟ آیا این امکان بهنوبۀ خود تواناییِ ما را برای مسئول دانستنِ افراد بهخاطر اعمالشان، اگر کاملاً از بین نبرد، تضعیف نمیکند؟
پاسخ او یک «نه» صریح است.
بسیاری با او موافقاند. اما این مسئله، با توجه به چیزهایی که تحقیقاتِ علمی در چهار دهۀ گذشته دربارۀ متعینبودنِ رفتار انسانی به ما گفتهاند، به نظر عجیب میرسد. همانطور که ویلسن میگوید، اغلب این تحقیقات به نتیجۀ واحدی اشاره میکنند: جهانبینیهای ما، آرمانهایمان، خلقوخو، رفتار و دستاوردهای ما هرچیزی که معمولاً به عنوان «ما» در نظر میگیریم– تا حد زیادی در اثر تصادفهای زیستشناختی و شرایط به وجود آمدهاند. مطالعۀ مغز در ابتدای راه خود است؛ مطمئناً، همانطور که پیش میرود، بینه برای متعینبودنِ آن هم بیشتر میشود.
ممکن است انتظار داشته باشیم که چنین پیشرفتهایی شور و شوق برای سرزنشپراکنی را تعدیل کرده باشد. اما درعوض، همین چهار دهه دهههای شکوفایی سرزنش …