
آتلانتیک — همین جشن شکرگزاری گذشته از مادرم پرسیدم خودش فکر میکند چند ساله است. او مکث نکرد، بالا را نگاه نکرد، حتی از من نخواست سؤالم را تکرار کنم، که اگر میخواست طبیعی بود، چون پرسشم هم از نظر نحوی ناجور و هم کمی عجیبوغریب بود. ما در اتاق پذیرایی خانۀ برادرم بودیم و داشتیم میز را میچیدیم. مادرم دستمال دیگری را تا کرد و گفت «چهل و پنج».
او ۷۶ ساله است.
چرا بسیاری از مردم وقتی تصادفاً با این مفهوم بهشدت انتزاعی، که «سن ذهنی» نام دارد، مواجه میشوند درکی بیواسطه و شهودی از آن دارند؟ اگر خوب به این مسئله فکر کنید میبینید که غیرعادی است. یقیناً اکثر ما فکر نمیکنیم از آنچه واقعاً هستیم کوتاهتر یا بلندتریم. فکر نمیکنیم گوشهای کوچکتر یا بینیهای بزرگتر یا موهای مجعدتری داریم. همچنین اکثر ما از موقعیت مکانی بدنهایمان آگاهیم، یا به قول روانشناسها حس عمقی داریم.
اما به نظر میرسد تشخیص موقعیتمان در زمان برای ما بسیار دشوار است. دوستی که نزدیک ۶۰ سال سن دارد، اخیراً به من میگفت هر وقت به آینه نگاه میکند بیش از آنکه از ظاهر خودش ناراحت شود شگفتزده میشود، «انگار یک جای کار میلنگد»، اینها دقیقاً کلمات خود اوست (دورهمیهای تجدید دیدار دوستان دبیرستان هم میتواند همین تأثیر گیجکننده را داشته باشد. به دوروبرت نگاه میکنی و همکلاسیهای دوران دبیرستانت را میبینی که چاق و چروکیده شدهاند. حیرت میکنی که چگونه ممکن است آنها چنین بیرحمانه تسلیم سنوسال شده باشند، بعد عکسهای خودت در همان دورهمی را میبینی و دوزاریات میافتد: اوه). فاصلۀ زیاد بین سنی که واقعاً در آن هستیم و سنی که باور داریم در آن هستیم اغلب با سال نوری، یا لااقل با تعداد قابلتوجهی سالهای زمینیِ …