
آتلانتیک — هر ترم، همیشه در یک لحظۀ خاص وحشت بر کلاس حاکم میشد: هروقت خیمِنا آریاگا، استاد روانشناسی دانشگاه پردو، در کلاسش دربارۀ روابط نزدیک، راجع به نظریۀ دلبستگی[۱] صحبت میکرد، کلاس متشنج میشد. وقتی میگفت آدمهایی که دلبستگی اضطرابی دارند گاهی پرتوقع و گوشبهزنگ[۲] میشوند -که باعث میشود شریک عاطفیشان را از خود برانند- بعضی دانشجویان معذب میشدند. آریاگا میگوید «میتوانستم از چهرهشان بخوانم که میگویند:کارم تمام است». وقتی میگفت صمیمت هیجانی[۳] ممکن است برای آدمهایی که دلبستگی اجتنابی دارند طاقتفرسا باشد عدهای دیگر از دانشجویان معذب میشدند و خود را عقب میکشیدند. بعضیهایشان بعد از کلاس به نزد او میرفتند و میپرسیدند «آیا امیدی هست؟».
آنطور که متخصصان به من گفتند، این دانشجویان نظریۀ دلبستگی را اشتباه تفسیر میکردند. این نظریه میگوید سه سبک اصلی دلبستگی وجود دارد: آدمهایی که دلبستگی ایمن دارند[۴] و فکر میکنند دیگران بهطور کلی قابل اعتمادند؛ آدمهایی که دلبستگی اضطرابی دارند[۵] و بهدنبال نزدیکی میگردند ولی بدبیناند که مبادا دیگران به آنها صدمه بزنند و به همین خاطر مدام بهدنبال اطمینان خاطر هستند؛ آدمهایی که سبک دلبستگی اجتنابی دارند[۶] نیز دچار ترس از ترکشدن هستند و به همین خاطر نمیگذارند دیگران بیش از حد به نزدیک آنها شوند (اخیراً برخی محققان از سبک چهارم دلبستگی نام بردهاند: «آشفته»، که ترکیبی از اضطرابی و اجتنابی است). …