
لفهامز کوارترلی — تا آنجا که میدانیم، من تنها نویسندهای هستم که در کرۀ شمالی مخفیانه زندگی کردهام؛ درون سیستم جای گرفتهام و آن کشور را از نزدیک بررسی کردهام. در سال ۲۰۱۱، برای پنجمین بار، بهعنوان فرستاده و استاد انگلیسی به پیونگیانگ سفر کردم و به مدت ۶ ماه با ۲۷۰ مردِ اهلِ این کشور در مجتمعی نظامی زندگی کردم. بهخاطر این کار، مردم اغلب مرا «شجاع» میخوانند. اما، با اینکه ممکن است نامعقول به نظر برسد، من خودم را بسیار ترسو میدانم. حتی بیش از این، معتقدم ترسوییام تنها راه برای توصیف دوران زندگیِ مخفیانهام در کشوری است که گولاگ[۱] دارد.
کرۀ شمالی احتمالاً تاریکترین جای زمین است. این کشور برق ندارد؛ همهچیز در آنجا خاکستری و یکنواخت است، و مردمش رهبر کبیر را، که شخصیتی مستبد و خداگونه است، نور یگانه میدانند؛ این مقام رهبری اینک، پس از سه نسل، از آنِ کیم جونگ اون است که او را خورشید میدانند، البته خورشیدی که به مردمش هیچ گرمایی نمیدهد. در این دوران هیچ کشوری نیست که در چنین ظلمتِ مطلقی باشد.
من همیشه از تاریکی ترسیدهام. بهندرت خواب میبینم، و در کودکی، برای فرار از سیاهیِ خواب، هنگام خواب راه میرفتم. حتی اکنون نیز شبها نمیتوانم چراغ را خاموش کنم. این عادتی خستهکننده است، چون نور مصنوعی چنان اختلالی ایجاد میکند که اصلاً نمیتوانم خوب بخوابم. اما ترسم از تاریکی نیز شدید و طاقتفرساست. برای پسراندنِ تاریکی حاضرم از خوابِ خوش بگذرم.
صبح برایم آرامشی به ارمغان نمیآورد. غالباً با حس دلشوره از خواب بیدار میشوم؛ بعد، ساعتهای اولیۀ روز را با ترس به ایمیلهای نخواندهشده خیره میشوم و از مواجهه با آنها که باعث تعامل من با دیگران میشود ناراحتم. حتی از بررسی ایمیلهای …