
گاردین — عجیب است که هنوز دانشمندان پاسخ برخی از اساسیترین پرسشها را درمورد نحوۀ فرگشت حیات روی سیارۀ زمین نمیدانند. برای مثال، چشمها را در نظر بگیرید. چشمها دقیقاً از کجا آمدند. معمولاً در توضیحِ اینکه چگونه چنین اندام پیچیده و شگفتانگیزی به دست آوردیم، به نظریۀ انتخاب طبیعی متوسل میشویم.
ممکن است چکیدۀ این نظریه را از درسهای زیستشناسی دبیرستان به یاد داشته باشید. اگر جانوری با بینایی ضعیف، بهطوراتفاقی و در نتیجۀ جهش تصادفی، فرزندانی به دنیا بیاورد که قدرت بیناییشان اندکی بهتر است، آنگاه همین یکذره بیناییِ قویتر شانس بقای آنها را بالا میبرد. هرچه بیشتر زنده بمانند، شانس بیشتری برای تولیدمثل و انتقال ژنهایی خواهند داشت که آنها را به بیناییِ بهتر مجهز کردهاند. ممکن است بیناییِ برخی از این بچهها نیز بهتر از بینایی پدر و مادرشان باشد و باعث تقویتِ احتمال تولیدمثل آنها نیز شود. این چرخه نسلبهنسل ادامه مییابد و، طی دورههای زمانیِ بسیاربسیار طولانی، این مزیتهای ناچیز انباشته میشود. درنهایت، پس از گذشت چندصد میلیون سال، جانورانی دارید که میتوانند مانند انسان یا گربه و یا جغد ببینند.
این داستان سادۀ فرگشت است، که در کتابهای پرفروشِ علم بهزبان ساده و کتابهای درسی بیشماری نقل میشود. مشکل این است که، از نظر برخی دانشمندان که شمارشان رو به افزایش است، این داستان بهطور عجیبی خام و گمراهکننده است.
اولاً، ماجرا از وسط داستان شروع میشود که در آن وجود سلولها، عدسیها و عنبیههای حساس به نور بدیهی قلمداد شده است، بیآنکه توضیح داده شود که در ابتدا آنها از کجا آمدهاند. همچنین این تبیین بهطور بسنده توضیح نمیدهد که این اجزای ظریف و بسیار شکننده چگونه در هم …