
باب راس بیتردید از مشهورترین نقاشان معاصر است، اما در دنیای هنر او را جدی نمیگرفتند؛ نقاشان حرفهای کارش را بیارزش میدانستند و حضور تلویزیونیاش را نشانۀ عامهپسندبودنش قلمداد میکردند. هرچه باشد، او نه تحصیلاتی در هنر داشت و نه در حلقۀ هنرمندان رفتوآمد میکرد. حتی با آنکه مشهور بود، تقریباً هیچکس از زندگی روزمرهاش چیزی نمیدانست. بااینحال، در حرکات دست او، در موهای فرفری عجیبش، و در مهربانی و آرامش بینظیرش چیزی سحرآمیز وجود داشت.
آتلانتیک —
«وقتی نقاشی میکنی، هر روز روزِ خوبی است».
باب راس (۱۹۴۲-۱۹۹۵)
به بوم خالی روی سهپایۀ مقابلم خیره شده بودم و نمیتوانستم بفهمم چطور ممکن است این -هیچی- به چیزی تبدیل شود که کوچکترین شباهتی به آن نقاشی باب راس داشته باشد که قرار بود از رویش بکشیم. الگویمان یکی از کارهای کلاسیک باب راس بود: منظرهای برفی و لبریز از رنگ، جهانی از درختهای درخشان و بوتههای زنده، دور یک آبگیر یخزدۀ خیرهکننده. نگاه به این نقاشی باعث میشود حس کنی در شبی سرد و گزنده کنار آتش نشستهای. اصلاً امکان نداشت بتوانم چیزی شبیه به آن بیافرینم.
در اتاقی کنار یک فروشگاه بزرگ لوازم تحریر در حومۀ شمالی دالاس بودم و میخواستم کلاسی را شروع کنم که جان فولر مدرسش بود، معلمی با مدرک تأییدشدۀ باب راس، که یعنی سه هفته را در فلوریدا سپری کرده بود تا تکنیک نقاشی خیس در خیس را که راس در تلویزیون به کار میبست یاد بگیرد. فولر مردی قدبلند و عینکی بود، شصت و چند ساله، با ریش بور و صدایی بم و لحنی دلنواز؛ شبیه خودِ راس بود. توضیح داد که چند وجه اشتراک با آقای نقاشِ موفرفری دارد. مثلاً هر دو سالهای زیادی را در نیروی هوایی گذرانده بودند و هر دو با درجۀ استوار دوم بازنشسته …