
همۀ ما در طول زندگی با ناملایماتی روبهرو میشویم، و بعضی از ما ضربههای روحی بسیار دردناکی را تجربه میکنیم. اما مواجهۀ آدمها با این رنجها یکسان نیست. برخی میتوانند آن تجربهها را پشت سر بگذارند، بهبود یابند و حتی از آن آسیبدیدگی نیرو بگیرند تا به دیگران کمک کنند؛ و برخی هم در دام چیزی میافتند که روانشناسان به آن «ذهنیت قربانی» میگویند. برای این دسته، قربانیبودن به هستۀ مرکزی هویتشان تبدیل میشود؛ آنها نه میتوانند ببخشند و نه فراموش کنند.
ساینتیفیک امریکن — یک آزمون سریع:
بگویید با هرکدام از این موارد چقدر همراه هستید؟ از ۱ تا ۵ نمره بدهید. ۱ بهازای «نه من اصلاً چنین نیستم» تا ۵ بهازای «من دقیقاً این شکلی هستم».
- برای من خیلی مهم است که کسانی که به من آسیبی وارد میکنند تصدیق کنند که در حقم ظلم کردهاند.
- به نظرم برخوردِ من با دیگران بسیار با اخلاقتر و
با وجدانتر از برخودِ آنها با من است.
- وقتی اطرافیانم از من میرنجند، برایم خیلی مهم است که به آنها بفهمانم که حق با من بوده است.
- برایم خیلی سخت است که از فکرکردن به ظلمهایی که دیگران در حقم کردهاند دست بردارم.
اگر در تمامی این موارد نمرۀ بالایی به خودتان دادهاید، مثلاً ۴ یا ۵، احتمالاً دچار چیزی هستید که روانشناسان آن را «تمایل به قربانیبودن در روابط بینفردی» مینامند.
ابهامات اجتماعی
زندگی اجتماعی مملو از ابهام است. شریکهای عشقی گاهی به پیامهایتان پاسخ نمیدهند، دوستانتان گاهی لبخند شما را با لبخند برنمیگردانند، و غریبهها گاهی به رویتان اخم میکنند. سؤال این است که این حالتها را چگونه تعبیر میکنید؟ همیشه این رفتارها را به پای خودتان مینویسید؟ یا میگذارید به پای اینکه احتمالاً دوستم امروز روز خوبی …