من نظافتچی بودم، صاحب همۀ ته‌مانده‌ها<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

من نظافتچی بودم، صاحب همۀ ته‌مانده‌ها

یک نویسنده از روزهایی می‌گوید که برای زنده‌ماندن خانۀ دیگران را تمیز می‌کرد

فصلنامه ترجمان علوم انسانی

۶ دقیقه مطالعه

bookmark
من نظافتچی بودم، صاحب همۀ ته‌مانده‌ها

وقتی یک نویسنده را در ذهنمان تصور می‌کنیم، معمولاً آدمی را در نظر می‌آوریم که پشت میز تحریری بزرگ و زیبا، با چهره‌ای آرام مشغول نوشتن است و دورش را کپه‌های کتاب و کاغذ پر کرده است. به همین خاطر وقتی می‌فهمیم نویسنده‌ای، غیر از نوشتن، مثلاً سوزن‌بانی یا مکانیکی می‌کرده است، شگفت‌زده می‌شویم. الی گلدستون، نویسندۀ بریتانیایی، از این دست بود. او پیش از آنکه بتواند با نوشتن زندگی‌اش را بگذراند، نظافتچی بود و از موقعیت دشواری نوشته است که این شغل برایش به وجود می‌آورد.

نیو استیتسمن — در همان روزهایی که اولین کتابم منتشر شد، برای امرار معاش، خانه‌ها را نظافت می‌کردم. از واکنش آدم‌ها وقتی می‌گفتم که نظافتچی هستم متنفر بودم، انگار داشتم بحثی را شروع می‌کردم که برایش آماده نبودند. حدس می‌زنم آدم‌ها تصور می‌کردند که چون من آدم مشکل‌پسندی هستم، خوشم می‌آید چنین جوابی بدهم که مراسم شام را خراب کند. درحقیقت، به نظرم ملال‌آور بود و آرزو می‌کردم می‌توانستم بگویم که مثلاً در رسانه کار می‌کنم. یا دقیق‌تر، کاش سؤال «شغلت چیست؟» اصلاً بخش ضروری گفت‌وگوهای ابتدای آشنایی نبود.

مردی که آن موقع با او رابطه داشتم می‌گفت که من «خیلی بوکوفسکی» هستم، حدس می‌زنم چون هیچ نویسندۀ زن معروفی از طبقۀ کارگر نمی‌شناخت، که مطمئناً نه مشکل او که مشکل جهان است. برای مردم، آدم تحصیل‌کرده‌ای که کار «غیرتخصصی» انجام می‌دهد جذاب است، یک‌جور نشانۀ شجاعت یا مصیبت است. به نمونه‌ای مطالعاتی تبدیل می‌شوی. چرا آدمی تصمیم می‌گیرد سخت کار کند و بی‌پول هم باشد؟ حیرت‌انگیز است.

کار نظافت را بیشتر از بعضی شغل‌های دیگری که داشتم و خیلی کمتر از بقیه‌شان دوست داشتم. رضایتی در فیزیکی‌بودنش وجود داشت، …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در فصلنامه ترجمان علوم انسانی، شماره ۱۸ (بهار ۱۴۰۰) منتشر شده است.