
در عمدۀ تاریخ جهانی بشریت، ایدۀ برابری انسانها طرفداران چندانی نداشته است. برعکس، نظریهپردازانِ نابرابری مقبول و مشهور بودهاند. تفاوتِ برده و آزاد، تفاوت مرد و زن یا تفاوت بربر و متمدن در قلبِ بسیاری از فرهنگهای باستانی قرار دارد. اما امروز بهشکلی بیسابقه ایدۀ برابری همهگیر شده است. گویی برایمان بدیهی است که بردهداری مذموم یا نژادپرستی نادرست است. چطور این اتفاق افتاده است؟ مایکل والتسر برای پاسخ به این سؤال کتاب ابداع انسانیت را بررسی میکند.
نیشن — نامِ سیپ استیورمان، مورخ روشنفکر هلندی، به گوش بسیاری از خوانندگان آمریکایی ناآشناست. پیش از چاپ ابداع انسانیت (۱)، تنها کتابی که از او به انگلیسی منتشر شده بود زندگینامه و جشننامۀ نویسندۀ گمنام دیگری به نام فرانسوا پولن دو لا بار(۲) بود، فیلسوفِ دکارتیِ فرانسوی که در دهۀ ۱۶۷۰ سه رساله دربارۀ برابری مرد و زن نوشته بود. پولن نوشته بود: «ذهن انسان مطلقاً هیچ جنسیتی ندارد» و زنان را اینگونه مورد خطاب قرار میداد: «موهبت عقل به شما ارزانی شده است؛ آن را به کار بگیرید و کورکورانه در پای هیچکس قربانیاش نکنید.» استیورمان در آن کتاب احتجاج میکرد که این رسالات نقشی مهم «در ابداع ایدۀ مدرنِ برابری» ایفا کرده است. کتاب تازۀ استیورمان شرحی جسورانهتر و گستردهتر از چگونگی آن «ابداع» است. او در این کتاب، با سرکشیدن به گوشهوکنارِ تاریخ دوهزارساله و واکاوی تمامی تمدنهای شناختهشده، کوشیده است تا نهتنها ایدۀ برابری بلکه ایدۀ «انسانیت مشترک» ما را نیز زیر ذرهبین تحلیل خود قرار دهد.
نخستین کتاب استیورمان -که به انگلیسی ترجمه نشده است- دربارۀ سوسیالیسم آلمانی بود و او در آن آشکارا به دفاع از این دو ایده برخاسته بود. البته خود …