
خلاقیت محصول دوران جنگ سرد بود. نمادی بود از آزادی و فردگراییِ آمریکایی در مقابلِ ایدئولوژیهای دیگری که همه را به همرنگی با جماعت تشویق میکردند. روانشناسان و متخصصانِ منابع انسانی تلاش فراوانی کردند تا بتوانند این مفهوم را از مفاهیمِ مبهمی مثل «نبوغ» جدا کرده و آن را از موهبتی الهی به دستاوردی سکولار تبدیل کنند، چیزی که میشود آن را شناخت، درجهبندی کرد، آموخت و به دیگران هم آموزش داد. استیون شیپین، در این یادداشت، تاریخِ ظهور و همهگیرشدنِ خلاقیت را نوشته است.
ایان — خلاقیت تاریخ طویلی ندارد. فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد تنها یک کاربرد از این واژه را در قرن هفدهم ضبط کرده است، آن هم در معنایی دینی: «در سفر پیدایش، خدا را مییابیم و خلاقیتش را». پس از آن، بهندرت کاربردی از این واژه مییابیم تا دهۀ ۱۹۲۰ و اشارات شبهدینی آلفرد نورث وایتهدِ فیلسوف. بنابراین خلاقیت بهعنوان قوهای متعلق به یک موجود -چه الهی، چه فانی- سابقۀ چندانی ندارد. صفتِ آن یعنی «خلاق» -به معنی مبتکر و خیالپردازی که ایدههایی بدیع داشته باشد- نیز چنین است، اگرچه در دورۀ اولیۀ مدرن وجه وصفی این واژه بسیار بیشتر از وجه اسمی آن به کار میرفته است. خدا خالق است و، در سدههای هفدهم و هجدهم، این نیروی خلاق، همچون واژۀ کمکاربرد خلاقیت، امری الهی دانسته میشد. ایدۀ وجود نوعی قابلیتِ خلاقانۀ سکولار در هنرهای تخیلی، تا قبل از عصر رمانتیک، بهندرت به چشم میخورد. و در این زمان است که ویلیام وردزورث خطاب به بنجامین هیدن، نقاش و منتقد هنری همعصرش، گفت «لازمۀ هنر خلاق ... بهخدمتگرفتن جان و دل است».
همۀ اینها در میانۀ قرن بیستم و بهویژه پس از پایان جنگ جهانی دوم تغییر کرد، برههای که مفهوم سکولارشدۀ خلاقیت مهم …