
خیلی از ما تا آخر عمر دنبال خانهایم، حتی اگر از اجارهنشینی درآمده باشیم و مسکنی برای خودمان خریده باشیم. خانه مکانی که در آن زندگی میکنیم نیست، یعنی درواقع اصلاً مکان نیست. خانه چیزی است که با روح و احساس ما پیوند میخورد. احساس تعلق و درعینحال امنیت و آرامش. شاید خانۀ ایدئال چیزی مثل خوشبختی باشد. گذرا، مبهم و انتزاعی. حسی که لحظهای سراغمان میآید و ناگهان پر میکشد و میرود.
لیترری هاب — در میان اصیلترین رؤیاهای مشترک ما، گل سرسبدْ رؤیایی است که در آن ناگاه فضایی غریب را چون خانهای آشنا مییابیم. این رؤیا معمولاً چنین است: در فضایی مسکونی هستیم که شاید مال خودمان باشد و شاید هم فضایی است که، بهطور توضیحناپذیری، شکل جدیدی به خود گرفته («منزل مادربزرگم بود، اما نخستوزیر فرانسه هم آنجا زندگی میکرد!») و ناگهان اتفاقات تازهای پیش میآید. ناگهان همان مکانْ ملحقات جدیدی پیدا میکند. اما دقیقاً جدید هم نیست. حسی وجود دارد که آن قسمت همیشه وجود داشته، اما به هر شکل از نگاه ما دور مانده است. گاهی فقط یک اتاق جدید وجود دارد، گاهی هم چندین اتاق. گاهی یک قسمت کناری کاملاً جدید هست، گاهی هم به یک گلخانه یا قسمت گستردهای که قبلاً به نظرمان یک حیاط پشتی کوچک بوده میرسیم.
بهتزده و مسحور، شاید حتی احساس بلاهت کنیم که قبلاً آن فضا را ندیدهایم. همچنین، به گفتۀ روانشناسان و متخصصان رؤیا، منظرۀ تغییر را از سر میگذرانیم، یعنی شکوفاییِ پتانسیلهای جدید. تفسیر مرسوم رؤیای اتاق اضافه این است که این اتاق نشانه یا یادآوریِ دوستانۀ تغییر اوضاع است. این اتاق نماد بخشهایی از وجودمان است که تاکنون غیرفعال مانده، اما بهزودی ظهور میکند، اتفاقی که امیدواریم در جهت مثبتی صورت گیرد. اما …