خلاصه قسمت قبل:
داستان، به روایت یک طوطی دستآموز بیان میشود که مالک و صاحبش مردی جوان و خشن به نام آرش است. آرش طوطی را به محل کارش یعنی به «کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی» در تهران میبرد.
ماشین حامل زندانی، به آنجا میآید. آرش از زندانی بازجویی کرده و درنهایت او را به اتاق حسینی میفرستد. آرش قفس را باز میگذارد و طوطی با شنیدن صدای زن زندانی (مرضیه حدیدچی/دباغ) و از صحبتهای نگهبانها متوجه میشود که قرار است دخترش رضوانه را به آنجا بیاورند.
در اطراف حوض وسط حیاط، مرد زندانی را میبیند. طوطی به بیرون از ساختمان پرواز میکند و در بازار پرندهفروشها مردی یک طوطی سبزرنگ میخرد. دوباره به ساختمان کمیته مشترک ساواک و شهربانی برمیگردد. درغیابش، مردی را که تازه بازداشت شده بود، به نردهها آویزان کردهاند! صبح روز بعد با صدای آرش و منوچهری بیدار میشود. طوطی شاهد اذیت و آزار خانم حدیدچی (دباغ) و دخترش رضوانه است. یکی از مسئولین زندان چند موش را داخل سلول آنها رها کرده و...
حالا ادامه داستان
سه نفر بودند. بین آنها فقط منوچهری و رسولی را قبلاً دیده بودم و میشناختمشان. رسولی همان کسی بود که با انداختن چند موش به داخل سلول، خوش خوشک و رقصکنان از آنجا رفته بود. او بود که حالا با منوچهری و آن یکی که نمیشناختم، برگشته بود. سومین نفر برایم ناآشنا بود و تا آن روز ندیده بودمش. از رفتار و حرکات رسولی و منوچهری، معلوم بود که درجه و مقام آن مرد بالاتر از آنهاست.
همان مرد، وقتی به من رسید که نشسسته بودم کنار راهروی بند، اشاره کرد به من و از دیگران پرسید: «طوطیه آرش است یا داریوش؟»
منوچهری گفت: «مال آرش است!»
و گفت: « طوطی داریوش را ندیدهام اما این را میدانم که مال آرش است!»
تا برسند …