پرواز را هرگز فراموش نکن!<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

پرواز را هرگز فراموش نکن!

قسمت هفتم

کیهان بچه‌ها

۵ دقیقه مطالعه

bookmark

خلاصه قسمت قبل:

داستان، به روایت یک طوطی دست‌آموز بیان می‌شود که مالک و صاحبش مردی جوان و خشن به نام آرش است. آرش طوطی را به محل کارش یعنی به «کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی» در تهران می‌برد.

ماشین حامل زندانی، به آن‌جا می‌آید. آرش از زندانی بازجویی کرده و درنهایت او را به اتاق حسینی می‌فرستد. او که مجذوب تقلید و تکرار بامزه طوطی شده، به عنوان پاداش، قفس را باز می‌گذارد. طوطی با شنیدن صدای زن زندانی (مرضیه حدیدچی‏/‏دباغ) به آن‌جا پرواز می‌کند و از صحبت‌ها متوجه می‌شود که قرار است دخترش رضوانه را به آن‌جا بیاورند. به حیاط و حوض وسط آن‌جا می‌رود و با حیرت، همان مرد زندانی را می‌بیند که کف پاهایش خونی است و سرباز همراه او مجبور است مرد زندانی را به اتاق حسینی برگرداند. ...

حالا ادامه ماجرا

شست‌وشوی کف پای چاک‌چاکِ مرد زندانی تمام شده بود. سرباز، چشم‌بند را که در جیبش گذاشته بود، درآورد و انداخت به چشم مرد زندانی. زیر بغلش را گرفت و کمکش کرد تا بلند شود.

از همان‌جا، نگاهی به بالای سرم کردم. چشمم افتاد به آسمان، که غیر از چند لکه سفید، صاف و آبی بود. با دیدنش، نمی‌دانم چرا یاد زمانی افتادم که در قفس بودم و فکر می‌کردم آن‌چه در اطرافم است، فقط همان‌هایی هستند که دیگران هم می‌بینند. آرش کمکم کرده بود تا آزادانه به هر جایی از آن ساختمان پرواز کنم و همه‌چیز را ببینم. حالا هم با دیدن آسمان آبی بالای سرم، برای لحظه‌ای کوتاه، به سرم زد که از همان نقطه کنار حوض ـ که نشسته بودم ـ پر بکشم و بروم بالا. بروم بیرون از آن‌جا. بروم و ببینم که آن ساختمان عجیب و غریب، آن بالا چه شکلی است؟!

خیلی دوست داشتم بدانم چرا این قفس بزرگ را برای آدم‌های خرابکار درست کرده‌اند و اصلاً آدم‌های خرابکار چه …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره ۳۰۸۸ مجله کیهان بچه‌ها (تابستان ۱۴۰۱) منتشر شده است.