
یکی از تأثیرگذارترین متفکران معاصر فرانسه، مارسل گوشه، در یک کتاب عظیم چهارجلدی، کوشیده تا گزارش تاریخی قانعکنندهای از پنج قرن گذشته فراهم آورد. محور کتاب او چگونگی برآمدن دموکراسی در قرون جدید است. به اعتقاد گوشه، دموکراسی نه یک «چیز» بلکه نوعی «کشمکش» بیپایان بین خودآیینی و دگرآیینی است، و امروز، در عصر نئولیبرالیسم، دموکراسی، در عین آنکه پیروزمندتر از همیشه است، به دامان بزرگترین بحران تاریخی خود افتاده است: بحرانِ بیآیندگی.
دیسنت — روزی روزگاری، این تلقی که تاریخ را نوعی داستان بدانند چیز عجیبی نبود. بعضیها معتقد بودند تاریخ آزمون سختی است که ما انسانها، تا فرارسیدن آخرالزمان، در معرض آن قرار گرفتهایم؛ دیگران تاریخ را فرایند تدریجی پیروزی عقل بر جهل و تعصب میدیدند. هگل تاریخ را فرایند روبهرشدِ آگاهشدنِ انسان از آزادی میدانست؛ مارکس میگفت تاریخْ قصۀ نزاع طبقاتی است و نقطۀ اوج این قصه انقلاب است. اما این روزها دیگر اینکه کسی بگوید جریان تاریخ کلانروایتی واحد است، تقریباً از نظر همه، صرفاً اسطورهای تسلیبخش به حساب میآید.
مارسل گوشه با این حرف مخالف است. این تاریخدان و فیلسوف فرانسوی ده سال از عمر خود را وقف نگارش یک کتاب بزرگ چهارجلدی کرده که، بیپرده و بی هیچ لکنتی، بر این فرض استوار است که تاریخ معنایی دارد. همانطور که از عنوان کتاب، ظهور دموکراسی، پیداست، این طرح تلاشی است برای بررسی سرنوشت دموکراسی در اروپا و (تا حدی هم) در آمریکای شمالی. گوشه داستان را از ابتدای دوران مدرن شروع میکند و تا دوران نئولیبرالی خود ما پیش میآید، دورانی که در آن زوال این دیدگاه، که تاریخ دارای معنایی فراگیر است، تنها یکی از نتایج زوال بزرگتری است که در پیوندهای جمعی رخ …